جونگکوک _ تهیونگ!!!
توی حال خودم بودم که صدای جونگکوک مثل یه زنگ توی سرم پیچید. موج سردی تمام بدنم رو لرزوند. تهیونگ هم حسابی قافل گیر شده بود. وقتی دید منم به خاطر مزاحمت جونگکوک بهم ریختم، سریع از جاش بلند شد و جلوی جونگکوک رو گرفت و گفت: کوک! اینجا چی کار میکنی؟ کی اومدی؟
هوسوک _ یا... ما رو پیچوندی خودت پاشدی اومدی اینجا؟
تهیونگ یه دستش رو برد پشت جونگکوک و یکی دیگه رو پشت هوسوک گذاشت و درحالی که هلشون میداد سمت بیرون اتاق گفت: بیاین بریم بیرون. بیاین...
تا اینکه جیمین هم جلوش ظاهر شد و نزاشت برن بیرون.
جیمین _ کجا با این عجله؟
با شنیدن صدا بچهها خشکم زد. همهشون اومده بودن. روم رو بیشتر برگردوندم. تهیونگ که دید همه اومدن سریع جو رو تغییر داد و گفت: ای بابا... نشد من یه جا برم شما دم ادم نشین.
همون موقع ناهی هم سر رسید.
ناهی _ شما اینجا چی کار میکنین؟ کی اومدین؟
جونگکوک _ اومدیم یه سر به شما بزنیم. نگران شدیم.
ناهی _ الان؟ این وقت شب؟
جیمین _ تازه سر شبه که.
ناهی _ ما که خواب بودیم.
تهیونگ عصبی از بحثی که راه افتاده بود، با کلافگی گفت: همه ش تقصیر منه. دیدم خوابم نمیبره... لیلی هم بیداره... یه سر اومدم اینجا همه رو نگران کردم.
ناهی _ حالا چرا همهتون اینجا جمع شدین. بیاین پایین حداقل.
تهیونگ پشت ناهی دراومد و گفت: راست میگه بیاین... بیاین بریم پایین.
جیمین _ یه لحظه صبر کن.
تهیونگ خیلی محکم تو صورتش نگاه کرد و گفت: جیمین گفتم بیا بریم!
جیمین جدیتر از اون گفت: منم گفتم یه لحظه صبر کن!
ناهی _ لیلی تو هنوز لباس عوض نکردی که... پاشو پاشو... ما بریم پایین تو هم بیا. جیمین بیا بریم.
یهو فریاد جیمین رو سر همهمون کوبیده شد.
جیمین _ای بابا! شماها چتونه؟
ناهی _ چرا داد میزنی؟
تهیونگ_ جیمین داداش بیا. لطفا!
هوسوک با خندهایی کج گفت: دادا خودت یواشکی اومدی حالا داری ما رو بیرون میکنی؟
تهیونگ_ یعنی چی یواشکی اومدم؟ میگم بریم پایین حرف بزنیم خب.
جر و بحث بین بچهها بالا گرفته بود. همهشون با هم حرف میزدن و بهم میپریدن. هرچقدر تهیونگ و ناهی سعی میکردن الکی همه چیزو عادی نشون بدن، جیمین و هوسوک مقاومت میکردن و جونگکوک هم توی سکوتی عجیب و ترسناک بهشون خیره بود. تا اینکه سایا هم بهشون اضافه شد و با صدایی بلندتر از همهشون غرید: ای بابا چه خبرتونه؟ نصف شب اومدین اینجا دعوا بگیرین؟
BINABASA MO ANG
Bad Romeo | رومئوی بد
Fanfictionمیخوام تو رو بکشم جونگ کوک... اما چاقو رو تو سينه ی خودم فرو میکنم... درست مثل ژولیت. فقط نميدونم اینطوری تو کشته میشی يا من... .......................................................... بعد ورشکستگی شرکت هایب، یه شخص آمریکایی به اسم "کارین" کل کمپا...