15~

449 44 12
                                    

ساعت 11 بود که از اتاق اومدم بیرون هیچ کس خونه نبود. یه قهوه واسه خودم درست کردم و با یه فنجون برگشتم به اتاقم. وقتی در بالکن رو باز کردم به خاطر برف‌های پشت در به زور باز شد. اروم رفتم بیرون. هوای تازه روحم رو تازه کرد. تمام بدنم لرزید.

به پایین کف نگاه کردم دیدم ناهی و سایا با جونگ‌کوک و جیمین دارن میان سمت خونه. وقتی ناهی من رو دید برام دست تکون داد. ولی بقیه فقط نگام کردن. برگشتم به اتاقم. ناهی خودش رو رسوند به اتاقم و با خوشحالی گفت: حاضر شو. باید بریم سالن مد.

_ سایا میاد؟

ناهی _ البته که میاد. مگه میتونه نیاد.

بلند شدم و لباسم رو پوشیدم. وقتی اومدم پایین، سایا با قیافه‌ایی اخمو اماده جلوی در ایستاده بود. پسرا هم همه اومده بودن. هوسوک که جلوتر از همه بود با خنده گفت: انیونگ. چه طوری؟

_ مرسی.

جونگ‌کوک _ پس ناهی چرا نمیاد؟؟

بهش نگاه کردم تا جوابش رو بدم ولی جونگ‌کوک بلافاصله رفت توی خونه. جالب بود. حالا دیگه کاملا من رو نادیده میگرفت.

جیمین _ برو سوار شو دیگه. در ماشین رو واسه تو باز گذاشتم. سرد شد هواش.

برگشتم طرفش و خواستم چیزی بگم که یهو دیدم مخاطبش سایاست نه من. نگام با نگاه خیره‌ی تهیونگ یکی شد. لبخند تلخی روی لبام نشست. بدون هیچ حرفی رفتم و توی ماشین پشتی که یکی از سواری‌های شرکت نشستم.

ناهی اومد و همه نشستن توی دو تا ون جلویی و من تنها موندم. تا اینکه رسیدیم به سالن مد SAV. همه پیاده شده بودیم که یهو دیدم سایا بدون این که چیزی بگه گذاشت رفت. من داشتم به رفتنش نگاه میکردم که صدای ناهی رو از پشت سرم شنیدم: بزار سرش به کار خودش باشه. امروز صبح همش توی فکر بود. ازش پرسیدم گفت به مادرش فکر میکنه. از دست همه ناراحت بود. خودش، روزگار، تو، باباش... همه...

به سایا که حالا ایستاده بود و منتظر ما بود نگاه کردم. سرش رو انداخت پایین و زودتر همه‌مون رفت تو. یکی از طراح‌های اصلی سالن که اسمش "شین" بود، تا ما رو دید اومد و ازمون استقبال کرد. قرار بود پسرا و ناهی مانکن‌های این برنامه باشن و یه شوی کوچیک توی مهمونی براشون انجام بدن.

لباس‌ها رو که براشون آوردن، ناهی چشماش برق زد. یکی از لباس‌ها رو برداشت و گرفت جلوش و به جونگ‌کوک گفت: چطوره؟

جونگ‌کوک نگاهی بهش کرد و گفت: نه. رنگش یه جوریه.

ناهی یکی دیگه رو برداشت و گفت: این چی؟

جونگ‌کوک _ نه بهت نمیاد.

_ این یکی...

جونگ‌کوک _ اوم... نه..

Bad Romeo | رومئوی بدDonde viven las historias. Descúbrelo ahora