29~

477 47 5
                                    

سورپرایززززززززززززززز
من اومدم ^_^
بریم یه پارت بخونیم با هم
.............................

خواستم برگردونم ولی جونگ‌کوک نزاشت. سفت من رو توی بغلش گرفته بود، اما من صورتش رو دیدم. وحشت زده به پشت سرم خیره شده بود.

همین باعث شد جرات برگشتن رو از دست بدم. اما بلاخره با ترس و لرز سرم رو برگردوندم. تمام تنم کرخ شد. دست و پام شل شد. قلبم از حرکت ایستاد. دهنم باز موند.

سایا به شکل وجیهی پخش زمین شده بود و تکون نمیخورد. بادیگارد و راننده سریع خودشون رو رسوندن بهش. اون موقع بود که منم خودم رو از جونگ‌کوک جدا کردم و دوئیدم سمتش. 

پاهام توان ایستادن نداشت، اشکام پشت هم میریخت روی صورتم. روی زانو افتادم کنارش و درحالی که بهش زل زده بودم نالیدم:

_ نه نه نه نه سایا... نه...

...........

جیمین از وقتی رسیده بود در به در منتظر بود تا یه بهانه‌ای جور بشه که بتونه سایا رو از دور هم شده ببینه. از وقتی هوسوک بهش گفته بود که صبح دیدتش اروم و قرار نداشت. بهش زنگ زد ولی گوشی رو بر نداشت. چند بار پشت سر هم گرفت. دلش شور میزد. میخواست هر طور شده ببینتش. از اتاق اومد بیرون. هوسوک توی آشپزخونه نشسته بود و کیک میخورد.

جیمین _ مطمئنی حالش خوب بود؟

هوسوک _ اه... بابا سرویس کردی ما رو. اره اون موقع که خوب بود.

جیمین در حالی که گوشی پای گوشش بود با عصبانیت و استرس گفت:

جیمین _ پس چرا جواب من رو نمیده؟

هوسوک _ چه میدونم شاید باهات قهره. ازت خوشش نمیاد. حال نمیکنه جوابت رو بده.

جیمین داشت دوباره شمارش رو میگرفت که یه دفعه سایا جواب داد. دستپاچه شد و سریع گفت:

جیمین _ الو سایا کجایی معلوم هست؟

سایا _ حتما بابات گفته دیگه..الو. کجا باید باشم.

جیمین _ زودباش بگو کجایی. باید ببینمت.

سایا که انگار داشت با یه نفر دیگه حرف میزد گفت:

سایا _ لیلی صبر کن. فعلا چیزی نگو. جیمین الان سرم شلوغه.. لیلییییی..

یه دفعه داد بلند سایا پیچید توی گوشش و بعدش صدای وحشتناک و شدیدی رو شنید. جیمین با داد بلندی گفت:

جیمین _ الو. الو سایا. الو. سایا جواب بده. الو!

هوسوک _ چی شد؟ قطع کرد؟ خوب بابا سریش نشو دیگه. دخترا از آدمای سیرش بدشون میاد.

جیمین _ هوسوک خفه شو. یه اتفاقی افتاده. یه صدای بلندی اومد بعد گوشی قطع شد. لیانا باهاشه. زودباش... تو شماره‌ی لیانا رو بگیر تا من دوباره سایا رو بگیرم.

Bad Romeo | رومئوی بدKde žijí příběhy. Začni objevovat