09~

404 43 7
                                    

صدای فریادی باعث شد نگام به خونه‌ی رو به رویی کشیده بشه. سرم رو که بلند کردم دیدم جیمین روی بالکن جلوم ایستاده. وقتی دید متوجه حضورش شدم برام دست تکون داد. منم دستم رو آوردم بالا. همون موقع صدایی پشت سرم گفت:

سایا _ بدجوری شیفتته نه؟

برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم. سایا بود. نگاهش به جیمین بود و پوزخندی روی لباش بود.

سایا _ پس باید از اونم متنفر باشم. چون با تو در ارتباطه.

_ فکر نمیکنی یکم داری زیاده روی میکنی؟!

سایا خیلی ریلکس رفت سمت نرده‌های تراس و تکیه داد بهش. وقتی چشمم به جیمین افتاد دیدم به اصرار تهیونگ برگشت و رفت تو؛ و بعد تمام چراغا خاموش شدن.

سایا _ اخ ببخشید. انگار مزاحمتون شدم.

بهم نگاهی انداخت و بازم پوزخند زد. دیگه طاقت نیاوردم و گفتم:

_ سایا، چرا نمیتونی یه خورده عاقل باشی؟ چرا نمیتونی حداقل مثل یه دوست باهام برخورد کنی؟

سایا _ هاه!

یه دونه از اون خنده‌هایی که من ازش متنفر بود تحویلم داد و گفت:

سایا _ خوبه این بار گفتی دوست، نگفتی خواهر. خیلی جالبی خانم کارین.

..........

سایا _ چرا احساس میکنم کارت پیش من بدجور گیره؟

لیلی  بیشتر آتیشی شده بود و اصلا حواسش نبود و داره بلند بلند داد میزنه. 

_ بسه دیگه! یکم شعور داشته باش!

با شنیدن صدای داد لیلی، تهیونگ همه‌شون رو از پشت در تراس کشید کنار. 

تهیونگ _ خیلی خوب دیگه. لیلی با شماها هم بود. یکم شعور داشته باشین برین پی کارتون.

جیمین دست تهیونگ رو پس زد و با لحنی طلبکار گفت:

جیمین _ کجا بریم؟ شاید کمکی چیزی بخواد. نمیبینی خواهرش چقدر وحشیه؟

خواست دوباره بره بیرون که جونگ‌کوک گفت:

جونگ‌کوک _ نه هیانگ صبر کن! اون راست میگه، به ما ربطی نداره. بزارین راحت باشن.

.........

_ آخه چرا انقدر از من متنفری، ها؟ مگه من چی کارت کردم؟ 

سایا _ ههه خیلی جالبه. تازه میپرسی چرا؟

سایا با یاد آوری گذشته قلبش به درد اومد و بغض گلوش رو گرفت. اما باز هم مثل همیشه فقط تمام اون فشار رو فرو خورد و چشماش رو روی همه چیز بست. و بعد بدون اینکه حرف دیگه‌ای بزنه رفت و از اتاق لیلی زد بیرون.

وقتی اومد بیرون، در اتاقش رو محکم کوبید بهم و همونجا وسط سالن بالا ایستاد. بدجور زندگی به کامش تلخ بود. تلختر از زهر. دلش میخواست خودش رو بکشه تا راحت شه ولی بازم با فکر مادرش و انتقام از کارین قاطعانه نفس میکشید.

Bad Romeo | رومئوی بدOù les histoires vivent. Découvrez maintenant