36~

484 44 36
                                    

تو یه چشم بهم زدن، به خودم اومدم و دیدم انگار منم میتونم بیخیال باشم؛ بلدم که بی‌تفاوت باشم. درسته که بعضی چیزها رو نه میشد دور ریخت و از شرش خلاص شد، نه میشد نگه داشت؛ ولی میشد ازشون فاصله گرفت، میشد کمتر راجع بهشون حرف زد و بهشون فکر کرد. میشد نادیده‌شون گرفت.

باورش برام سخت بود اما من انگار واقعا میتونستم یه آدم دیگه بشم. یه لیلی دیگه... یکی که دیگه براش بودن و نبودن، رسیدن و نرسیدن، خواستن و نخواستن مهم نیست.

ولی سوال اینجا بود... کدوم لیلی رفتنی بود و کدومشون موندنی؟ این لیلی که خسته است و از همه بریده و الان فقط دنبال یه راه فراره و خودش رو لایق یکم آرامش میدونه، یا اون لیلی که دلش میخواد همیشه قهرمان بشه و حتی جلوی خودش هم کم نیاره؟

و البته مهمتر از همه این بود که اگه سقوط میکردم ته این دره، دیگه هیچ‌وقت اون آدم سابق نمیشدم. و اینکه هیچ راهی واسه برگشت نداشته باشم منو به شدت میترسوند.

نگاهم به تهیونگ کشیده شد. چهارزانو روی کاناپه نشسته بود و با اخمایی تو هم مثلا زل زده بود به تلوزیون. ولی کاملا معلوم بود توی یه دنیای دیگه است.  

_ تای...

به خودش اومد و با همون قیافه گرفته برگشت سمتم. تیتراژ پایانی فیلم داشت با آهنگ آرومش پخش میشد. درست مثل تیتراژ پایانی فیلم من و جونگ‌کوک توی ذهن من. و من داشتم سقوط میکردم...

اگه من دیگه لیلی قبل نباشم... فکر میکنی بازم بتونی دوستم داشته باشی؟

ابروهاش بیشتر از قبل تو هم رفت و خیلی جدی پرسید:

تهیونگ _ منظورت چیه؟

نفس عمیقی گرفتم و نگام رو برگردوندم سمت تلوزیون.

_ میخوام یه نفر رو بکشم!

تهیونگ _ چی!؟

هاج و واج این رو گفت و دستش که روی لبه‌ی کاناپه بود، محکم روی پاش فرود اومد. 

_ توی قلبم...

این رو گفتم و دوباره برگشتم سمتش. تو سکوتی عمیق، با دهن نیمه باز بهم خیره موند؛ و دید که من چطوری دارم دقیقا جلوی چشماش، مثل ژولیت خنجر رو درست وسط سینه‌ام فرو میکنم. فقط نمیدونستم اینطوری جونگ‌کوک بود که کشته میشد یا من!

نتونست زیاد دووم بیاره. تکونی به خودش داد و بعد از یه فرار کوچیک، دوباره کامل چرخید سمتم و درحالی این دفعه اصلا نمیتونست نگاهش رو بالا بیاره، با لحن ملایم و قانع کننده‌ایی به شدت در تلاش بود تو همون حالت حفظش کنه گفت:

تهیونگ _ لیلی... ببین... میدونم که الان ناراحتی... درکت میکنم... همه‌مون تو زندگی‌مون یه روزایی رو داشتیم که گفتیم این دیگه آخر خطه...

Bad Romeo | رومئوی بدWhere stories live. Discover now