+جی...جیمین؟!
ناباور و با چشمای اشکی به اون خیره شده بود.اون پسر... جیمین خودش بود؟؟همونی که تو بغل خودش پرپر شده بود؟؟
ذوق زده با دستای باز به طرفش پا تند کرد تا بغلش کنه ولی پسر قدمی به عقب برداشت و با اخم بهش خیره شد.
بهت زده ایستاد و بهش نگاه کرد. جیمین هیچ موقع انقدر سرد بهش نگاه نمیکرد...هیچ موقع اونو پس نمیزد...
+جیمین!پسر با اخم های درهم بهش اخطار داد:مراقب رفتارت باش لی تهیونگ!
تهیونگ قدم دیگه ای به جلو برداشت و متعجب پرسید
+چت شده جیمین چرا اینجوری میکنی؟؟!پسر برای جبران قدم تهیونگ قدم دیگه ای به عقب برداشت
_شاهزاده جیمین، تهیونگ! .... یادت باشه من برای تو فقط یه شاهزادم... بهتره فکر بیخود نکنی من فقط به خاطر وجدانم نجاتت دادم!و بی توجه به چشمای اشکی و ناباور تهیونگ روشو برگردوند و رفت.
تهیونگ به جایی که دقایقی قبل جیمین ایستاده بود خیره شد.
اون پسر.... جیمین نبود...جیمینش همیشه براش میخندید عادت نداشت به چشمای بی حسش ..اون هیچ وقت ازش فاصله نمیگرفت... هیچ وقت بهش نمیگفت مراقب رفتارش باشه...البته خب....چه انتظاری داشت؟؟ اینکه جیمین و تو 500 سال قبل ببینه؟؟این یه چیز محال بود... نفس عمیقی کشید و اشکاشو پاک کرد.
به طرف دختر خدمتکار برگشت و پرسید:اون کی بود؟
شی وو متعجب بهش نگاه کرد.چطور ممکن بود اونو یادش نباشه؟؟؟
_ایشون شاهزاده پارک جیمین پسر کوچیکتر امپراطور هستندتهیونگ ابرویی بالا انداخت و سری تکون داد.پس به خاطر همین بهش گفت باید شاهزاده صداش بزنه.
با یادآوری حرف جیمین کنجکاو پرسید:منظورش از فکر بیخود چی بود؟؟شی وو با دزدیدن نگاهش سرشو پایین انداخت
_نمیدونم سرورمچشماشو ریز کرد و قدمی بهش نزدیک شد. اون دختر چرا اینقدر ازش میترسید؟؟
+شی وو... راحت باش و بهم بگو منظورش چی بود...دختر سرشو بلند کرد و با تردید نگاهی به تهیونگ انداخت.از وقتی سرش ضربه خورده بود مهربون شده بود پس شاید اگه جوابشو میداد تنبیه نمیشد نه؟؟البته خب... به هر حال چاره ای هم جز جواب دادن نداشت..
_خب شما قبلا... قبلا شاهزاده جیمین و دوست داشتید ولی ایشون قراره با خواهرتون ازدواج کنه!
تهیونگ با چشمای گرد شده به خودش اشاره کرد:من؟؟؟؟
و درحالی که انگشتش و به سمت جای خالی جیمین گرفته بود ادامه داد:اونو دوست داشتم؟؟؟!!!با تاکید دختر خنده ی ناباوری کرد. چطور امکان داشت اون پسره بیشعور و دوست داشته باشه؟
YOU ARE READING
Red Ruby
Historical Fiction(یاقوت سرخ) ❥⋅•⋅•┈┈┈┈⋅•⋅•⋅❥ _به صدای قلبت گوش کن و هرکاری که گفت، همون کارو انجام بده +از اعتماد کردن به قلبم پشیمون نمیشم؟ _اعتماد به قلبت پشیمونی میاره و اعتماد به عقلت حسرت...تو کدوم و ترجیح میدی؟ +به قلبم گوش کردم... _خب...چی گفت؟ +میشه بغلت...