21(s2)

584 124 248
                                    


محافظ برای بار چندم مقابل پسر ایستاد و با لحنی که سعی میکرد قانع کننده باشه، تکرار کرد...

_گفتم که فعلا نمیخواد ببیندت... بهتره برگردی و بعدا بیای باشه؟؟

تهیونگ اما نفسش رو عصبی بیرون فرستاد...
نمیفهمید...
جونگکوک بعد از اون همه داد و بیداد، بعد از همه حرف های ناراحت کننده ای که بهش زده بود، حالا از دیدنش دوری میکرد؟

کسی که باید دلخور میشد و قهر میکرد تهیونگ بود اما حالا....!

+ولی هیونگ من باید باهاش حرف بزنم!

نامجون با ناراحتی آهی کشید...
با این که دوست داشت اون دو نفر زودتر مشکلشون رو حل کنن، اما طبق دستور امپراطور چاره ای جز رد کردن تهیونگ نداشت...

_گفتم که نمیشه!

+یعنی چیــ....

برای چندمین بار لب هاش رو برای اعتراض از هم باز کرده بود که با نزدیک شدن شخصی بهشون، جمله‌اش رو نیمه تموم گذاشت....

_اوه تهیونگ!...

جی آه درحالی که مقابل برادرش می ایستاد، گفت و لبخندی زد...

_خوشحالم که میبینمت!

تهیونگ اما به زدن لبخند سردی اکتفا کرد...
خوشحال؟؟
دیدن اون دختر اون هم اینجا به هیچ عنوان باعث خوشحالیش نبود!

_اینجا چیکار میکنید بانو؟

نامجون به سرعت پرسید و اجازه صحبت بیشتری رو به اون دو نفر نداد...
ملاقات اون دو نفر توی این شرایط... اصلا خوب نبود!

_برای دیدن امپراطور اومدم... براشون سوپ درست کردم...

اخم کمرنگی روی صورت تهیونگ نشست و نگاهش روی سینی‌ای که بین دست های دختر بود، قفل شد...

نمیفهمید...
چرا اون دختر باید برای جونگکوک سوپ درست میکرد؟!

+چرا...؟

با گیجی پرسید و نگاه سوالی دختر به سمتش چرخید...

+چرا تو براش سوپ درست کردی؟!

سوالش رو واضح تر به زبون اورد و جی آه ابرویی بالا انداخت...

_مگه نمیدونی؟ عالیجناب مدت زیادی رو زیر بارون مونده و ممکنه سرما خورده باشن!

با اینکه پسر جواب اصلی سوالش رو نگرفته بود، اما اخم کم رنگی روی صورتش نشست و نگاه پر از خشمی به سمت محافظ انداخت....
چرا نامجون چیزی راجب سرماخوردگی کوک بهش نگفته بود؟
چرا جی آه از حال بد پسر باخبر بود و براش سوپ درست میکرد، در صورتی که تهیونگ چیزی نمیدونست؟!

و مهم تر از همه...مگه این گذرگاه کوفتی هیچ آشپزی نداشت که اون دخترک تازه از راه رسیده برای امپراطور سوپ میپخت؟!

Red RubyOnde histórias criam vida. Descubra agora