5(s2)

652 129 121
                                    

جیهوپ لباسی که توی دستش بود رو تو بغل تهیونگ پرت کرد و نگاه بهت زده پسر بین موسفید و پارچه های توی بغلش چرخید...

+خدمتکار؟!

موسفید مقابل تهیونگ روی صندلی نشست و با بیخیالی شونه ای بالا انداخت...

_مگه خودت نگفتی هرکاری بخواد براش میکنی؟

+گفتم ولی...

لباس بدقواره و سبز رنگی که مخصوص خدمتکار ها یا درواقع خواجه ها بود رو مقابلش گرفت و چهرش توی هم رفت...

+فکر نمیکردم انقدر ذاتش خراب باشه!

جیهوپ قهقهه ای بلندی سر داد و به پسر اشاره ای کرد تا زودتر لباس هاشو بپوشه....

_محض اطلاعت امپراطور دستور داده تا نیم ساعت دیگه سر کارت باشی!

تهیونگ تک خنده ناباوری کرد و زیر لب لعنتی به اون مردک موذی فرستاد... چشم غره ای به موسفید که همچنان میخندید رفت و لباس سیاهی که به تن داشت و در اورد.... لباس سبز رنگ رو پوشید، کمربند گشادش رو بست و کلاه سیاه و زشتش رو روی سرش گذاشت...

قهقه های جیهوپ که مدتی پیش قطع شده بود، با دیدن تهیونگ دوباره فضا رو پر کرد... لباس تا پایین زانوهای پسرک میرسید و گشاد بود... کلاه بزرگ نصف صورتش رو پنهان کرده و صحنه کیوت و به شدت خنده داری رو برای موسفید به نمایش گذاشته بود...

تهیونگ با حرص کلاه روی سرشو برداشت و به سمت پسر پرت کرد...

+نخند!

جیهوپ که به موقع جاخالی داده بود، با سرگرمی به پسر سبز پوش نگاه کرد و گوشه لبشو به سمت پایین خم کرد...

_اونقدرا هم بد نیست...

مکثی کرد و در حالی که تلاش میکرد جلوی خندشو بگیره با لحن دراماتیکی ادامه داد
_یک امپراطور سرد در برابر خدمتکاری پست.... به هم میاید!

و به محض دیدن چهره درهم تهیونگ باز هم صدای خنده هاش توی اتاق پیچید...

*****

نیم بیشتری از روز گذشته بود که جیهوپ بالاخره وظایفش رو در خارج از قصر به پایان رسوند، به قصر برگشت و راهی اتاق کارش شد...

وارد اتاق شد و بعد از بستن در، با سری پایین افتاده به سمت میزش میرفت که با شنیدن صدای آشنایی از جا پرید...

+اومدی

سرشو بلند کرد و متعجب به پسری زل زد که خودشو روی صندلی ولو کرده و انبوهی از کتاب های مختلف روی میز مقابلش پخش شده بودن!

_تو اینجا چیکار میکنی؟!

جوابی از پسر که غرق کتاب توی دستش بود به گوشش نرسید پس جلوتر رفت و یکی دیگه از صندلی ها رو بیرون کشید و نشست...

Red RubyWhere stories live. Discover now