10(s2)

710 155 54
                                    


روز به نیمه های خودش نزدیک میشد اما نسیم خنکی که می‌وزید, پرتوی گرم خورشید رو برای افرادی که منتظر توی محوطه قصر جمع شده بودند, قابل تحمل تر میکرد...

ریسه های رنگارنگ نصب شده در سر تا سر قصر, نشانگر اتفاقی شادی بخش برای امپراطوری کره و مردمش بود...

مقامات و وزرا ازدواج امپراطورشون رو داخل قصر جشن می‌گرفتند و مردم این کشور در خارج از قصر به رقص و پایکوبی مشغول بودند...

صدای بلند طبل که به گوش رسید, همهمه ها خوابید و نگاه مشتاق و منتظر همه به در دوخته شد...
بلافاصله بعد از به گوش رسیدن صدای طبل, در باز و قامت بلند امپراطور در کنار ملکه جوانش نمایان شد...

هر دو با وقار و متانت تمام از بین مقامات گذشتند... با بالا رفتن از پله های سنگی, به جایگاه مخصوص رسیدند و درنهایت تعظیم بلندی کردند...

لباس مشکی با طرح اژدهای طلایی رنگی که تن جونگکوک بود, به خوبی اقتدار یک امپراطور رو به نمایش میذاشت و در کنار اون ملکه با لباس سرخ و بلندش می‌درخشید...

جشن باشکوهی برای این ازدواج برپا شده و تمام مقامات توی این جشن حضور داشتند اما.... جایگاه مخصوص همسر سلطنتی خالی بود و این جونگکوک رو نگران میکرد!

پیشگوی اعظم که تا اون لحظه گوشه ای ایستاده بود, بالاخره جلو اومد و با صدای رسایی که به گوش همه میرسید, شروع به صحبت کرد...

+در این روز فرخنده, همه ما در این مکان مقدس جمع شده ایم تا اتفاق مبارکی را جشن بگیریم...
امپراطوری کره بعد از سال ها اندوه و انزوا, بالاخره رنگ شادی به خود می‌بیند و امروز...

مکثی کرد و درحالی که دست هاشو بالا می‌آورد, با شادی وصف ناپذیری ادامه داد
+آسمان ها برای ما خوشحالند..!

در پایان حرف های زن, همهمه ها بالا گرفت و لبخند روی لب ها عمیق تر شد...

پیشگو به سمت میز بزرگی که از انواع شیرینی ها و نوشیدنی ها پر شده بود, رفت و قوری کوچکی رو از وسط میز برداشت... با اشاره به خدمتکار, به سمت زوج جوان قدم برداشت و دخترک خدمتکار به سرعت سینی کوچکی که حاوی دو جام بود رو مقابل امپراطور و ملکه گرفت...

پیشگو هر دو جام رو با مایع قرمز رنگی که داخل قوری بود, پر کرد و چند قدم فاصله گرفت...
با دست به ملکه جوان اشاره کرد و دوباره صدای بلندش توی محوطه تزئین شده پیچید...

+بانو چوی, از این پس شما ملکه این سرزمین خواهی بود و به عنوان بانوی اول این امپراطوری, وظایف زیادی بر عهده شماست... آیا در مقابل همه سوگند یاد میکنید که ملکه شایسته ای برای امپراطور و مردم باشید؟

ملکه نگاهش رو بین تمام افراد چرخوند و لبخند غرور آفرینی روی لب هاش نشست... تعظیم بلندی کرد و در پاسخ به سوال زن با صدای بلندی گفت
+من... چوی هه وون دختر وزیر اعظم و ملکه این سرزمین, سوگند یاد میکنم که تا آخر عمر به امپراطور وفادار مانده و با تمام توان برای رفاه مردم کشورم تلاش کنم!

Red RubyTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang