❤sequence 2

123 19 0
                                    

مرد مرموز
فصل دوم

اداره پلیس منطقه ۱۲
ساعت ۸:۳۰ صبح


گو چینگ یو در های شیشه ای رو هل داد و وارد سالن شد...موهای بلندش روی شونه هاش پخش بودند و پالتوی بارونیش رو نامرتب پوشیده بود...بعد از سلام کردن به همه پشت میزش نشستو با لبخند گفت...
_"امروزم یه روزِ زیباعه..."
قبل از اینکه بتونه لبخندش رو رو لب هاش ثابت کنه رییسش بالای سرش ظاهر شد...
_"چینگ یو! بیا تو اتاق من! همین الان!"
همه ی افراد داخل سالن با ناراحتی بهش نگاه کردند...درسته چینگ یو دردسرساز ترین کاراگاه بخش بود! و همه می دونستند قراره دوباره توبیخ بشه...
چینگ یو آب دهنشو قورت داد و سعی کرد بازم هم لبخند بزنه...این بار مطمئن بود کاری نکرده که به خاطرش سرزنش بشه...سعی کرد خونسرد به نظر برسه به سمت اتاق رییس به راه افتاد و بعد از یک بار در زدن وارد شد...
رییس پشت میزش نشسته بود و داشت با اخم به پرونده ای که روی میزشو خط خطی می کرد...
چینگ یو گلوشو صاف کرد...
_"اهم...رییس باهام چیکار داشتین؟"
مرد سرشو بالا آورد و نیشخند زد...این نیشخند به چینگ یو فهموند که مرد براش نقشه کشیده...
_"حتما تو اخبار در مورد کلاهبرداری های تلفنی توی پکن رو شنیدی؟"
چینگ یو سرشو تکون داد...
_"بله...کارِ یه گروه خیلی بزرگه و هنوز هیچ شخصی رو به عنوان مظنون یا متهم دستگیر نکردن...واقعا پرونده ی بزرگیه..."
مرد ابروشو بالا انداخت و باز هم نیشخند زد...
_"می رم سر اصل مطلب چینگ یو...تو از طرف رییسِ بخش مبارزه با جرایم اقتصادی به اون سازمان منتقل می شی...تا تو اون پرونده بهشون کمک کنی..."
چینگ یو با دهن باز به مرد نگاه کرد و بعد ناخودآگاه صداش بالا رفت...
_"اما من یه کاراگاه پلیسم...اون سازمان اصلا احتیاجی به آدمی مثل من نداره! چرا خواستن من به اون بخش برم؟!"
مرد آه کشید...طبق معمول حال و حوصله سر و کله زدن با چینگ یو رو نداشت...
_"دانشکده ی افسری که رفتی؟! همون قدر کافیه...حکم انتقالتم اومده‌...همین امروز برو اونجا..."
چینگ یو با ناباوری بهش نگاه کرد...
_"به این زودی حکمم اومده؟! این مشکوک نیست رییس؟! مطمئن باشم شما دستی تو این کار نداشتین؟!"
مرد اخم کرد...
_"چی گفتی؟! فکر می کنی من اگه می خواستم منتقلت کنم می فرستادمت اونجا؟! اگه به من بود که تو رو می فرستادم برگه ی جریمه بنویسی!"
چینگ یو با بدبختی بهش نگاه کرد و عقب عقب رفت...احترام نصف و نیمه ای گذاشت ...
_"پس خدافظ رییس..."
و بیرون رفت...
چینگ یو سرافکنده دوباره پشت میزش نشست و به وسایلش نگاه کرد...
_"لعنت بهت‌...می دونم کارِ خودش بوده...ولی چرا اون بخش؟ هوف...باید با دوستام تماس بگیرم ببینم چه خبره..."
با ناراحتی وسایلشو جمع کرد و بعد از خداحافظی با همه سمت بیرون به راه افتاد...
این مسیر جدید سرنوشت بود و باعث می شد قلبش محکم تر به سینش بزنه...یا شاید...ضربان قلبش هر چند ثانیه یک بار می ایستاد...

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now