💙Sequence 30 & 31

37 8 0
                                    

مرد مرموز
فصل سی ام

خانه ی شیائو ژان
ساعت ۴:۵۰ صبح

ژان پتو رو روی ییبو کشید و از سرجاش بلند شد...آهسته از اتاق خارج شد و موبایلشو روشن کرد...با دیدن پیام قلبش کمی درد گرفت.‌..چند تا نفس عمیق کشید تا آروم بمونه...آروم زمزمه کرد...
_"با این حساب بعد از دادگاه همه چیز تموم میشه..."
ناگهان ییبو پشتش ظاهر شد...
_"ژان گا؟ چی شده؟"
ژان موبایلشو خاموش کرد و بهش نگاه کرد...
_"نه...هیچی...تو چرا بیدار شدی؟"
ییبو چشم هاش که سعی می کرد باز نگهشون داره رو مالید...
_"چون تو از کنارم رفتی..."
ژان کمی شوکه شد...با فکر کردن به اینکه خیلی زود باید ییبو رو ترک می کرد قلبش وحشتناک تیر کشید...
_"پسره ی خنگ...بیا بریم بخوابیم..."
و زود تر از ییبو به اتاق برگشت و روی تخت خوابید...
ییبو چند ثانیه بعد کنارش خوابید و بهش نگاه کرد‌...
_"ژان گا مطمئنی هیچ اتفاقی نیوفتاده؟"
ژان هومی گفت و پتو رو روی خودش کشید...ییبو سرش رو کنار سر ژان گذاشت و چشم هاشو بست...
با این حال که می دونست ژان داره یه چیزی رو ازش پنهان می کنه اما نمی خواست باور کنه که ژان ممکن بود دست به چه کار هایی بزنه...نه اصلا امکان نداشت ژان بخواد به هیچکس صدمه بزنه...


♥︎♥︎♥︎
مرد مرموز
فصل سی و یکم

اداره پلیس منطقه 3
ساعت ۱۰:۲۷ صبح

سایمون سربازی که نمی خواست بهش اجازی ورود بده رو به کناری هل داد و وارد اتاق شان شد...با دیدن شان احساس کرد دلش می خواست همین الان یه گلوله تو سرش خالی کنه...در اتاق رو پشت سرش بست...
شان با دیدنش کمی استرس گرفت و سریع از سرجاش بلند شد و با تعجب گفت...
_"آقای کیم؟ شما کِی برگشتین؟ آم...تونستین مدرکی علیه یاعه یینگ پیدا کنید؟!"
سایمون دندون هاشو روی هم فشار داد...
_"اینکه وانمود کنی نمی دونی تو آلمان چه اتفاقی افتاده هیچ فایده ای برات نداره آقای چِی! من می دونم چند نفر رو گذاشته بودی تا ما رو تعقیب کنن..."
شان آب دهنشو با ترس قورت داد...نگاه سایمون به قدری ترسناک بود که احساس می کرد همین الانم که اونو نکشته خودش خیلیه...
_"منظورتون چیه؟"
ولی قبل از اینکه بتونه جمله اش رو کامل کنه یقه اش توسط سایمون کشیده شد و سایمون اونو به سمت دیوار هل داد و مشتش رو کنارش کوبید...
سایمون با عصبانیت داد زد...
_"مگه قرار نبود تا برگشتن من صبر کنی و اگه من نتونستم مدرک پیدا کنم چینگ یو رو بفرستی به اون شرکت؟! پس قرارمون چی شد؟!"
شان دست هاشو روی دست های سایمون گذاشت و سعی کرد اونو از خودش جدا کنه...اخم های شان هم توی هم رفت...
_"فکر کردی کی هستی؟ من بهت اجازه نمی دم باهام این طوری رفتار کنی..."
سایمون آه کشید و یقه شو ول کرد و اونو به سمت گوشه ای پرتاب کرد...
سایمون اسلحه شو از پشت شلوارش درآورد و به سمت او نشون رفت...با پوزخند گفت...
_"تو یه احمقی شان...انقدر احمق که متوجه نشدی از اولشم این دام یاعه یینگ برای تو بوده..."
شان که از حرفای سایمون چیزی نمی فهمید گفت...
_"من نمی فهم منظورتون چیه..."
سایمون آه کشید...
_"اون وقت به خودت میگی باهوش؟!"
همون موقع یه سرباز در زد و وارد اتاق شد...با دیدن اوضاع بین اون ها تعجب کرد و سریع دسته گل رو روی میز کنار در گذاشت و به شان احترام گذاشت...
_"ببخشید قربان پِیک گفت این دسته گل رو برای شما فرستادن..."
و سریع از اتاق خارج شد...
سایمون با دیدن دسته گل شروع به خندیدن کرد...
_"شقایق سفید*..‌.اونا پیام تسلیت هم برات فرستادن‌‌‌..."
شان با اخم و تعجب به دسته گل نگاه می کرد...
سایمون آه کشید و اسلحه رو طوری تو دستش چرخوند که باعث ترس شان شد...
_"می دونی بعضی ها با بالا رفتن سنشون می تونن خیلی بهتر از مغزشون استفاده کنن و خیلی ها هم نه...تو جز دسته دومی آقای چِی...البته تو که اصلا از مغزت استفاده نمی کنی..."
و اسلحه شو پشت کمرش گذاشت...خیلی جدی پرسید...
_"چینگ یو تونسته چیزی از اون شرکت به دست بیاره؟!"
شان سرش رو تکون داد...
_"نه..."
سایمون نفس عمیقی کشید...
_"آخرین باری که باهاش تماس داشتی کِی بود؟"
شان نمی خواست بگه برای چینگ یو چه اتفاقی افتاده چون مسلما سایمون دیگه تحمل نمی کرد و واقعا بهش شلیک می کرد...
_"امروز صبح...اون...اون حالش خوبه...نگران نباشین...یاعه یینگ بهش شَک نکرده..."
سایمون خندید...
_"واقعا؟!"
و بعد با تاسف سرش رو تکون داد...
_"اون از اولشم می دونسته چینگ یو یه جاسوسه...فقط داشته نقش بازی می کرده تا تو نتونی از تله ای که توش افتادی فرار کنی..."
و بعد با حالت تهدید آمیزی انگشتش رو جلوی شان تکون داد...
_"مواظب خودت باش آقای چِی...با اینکه نمی دونم اونا می خوان چیکار کنن ولی از یه چیز مطمئنم اونا هر لحظه دارن به هدفشون نزدیک میشن...شاید همین امروز کل این ماجرا ها تموم بشه..."
و بدون گفتن حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت...
شان وقتی مطمئن شد اون از اتاق خارج شده بالاخره از روی زمین بلند شد...لباسش رو صاف کرد و خنده ی عصبی ای کرد...
_"اون آشغال فکر کرده کیه؟ ها!"
و بعد دسته گل روی روی زمین انداخت و گل ها رو زیر پاش له کرد تا کمی از عصبانیتش کم بشه و بعد موبایلش رو درآورد و با زیهان تماس گرفت...
_"تونستین بفهمین اونو کجا بُردن؟ اصلا اون زنده اس یا مُرده؟"
زیهان می دونست رییسش عصبانی میشه و با این حال گفت...
_"متاسفم قربان...ما ماشین چینگ یو رو کنار یکی از خیابون های پایین شهر پیدا کردیم...تلفن و حتی ردیابی که بهش وصل بود هم داخل ماشین بود...پس معلومه با آدم های حرفه ای طرفیم که با روش های ما کاملا آشنایی داشته..."
شان چشم هاشو بست...
_"یعنی کارِ یاعه یینگه؟"
و بعد سرش رو به معنی نه تکون داد...
_"اگه یاعه یینگ قرار بود چینگ یو رو بُکشه نیازی نداشت اونو از شرکت خودش بیرون بِکشه و بعد اونو بُکشه،کارشو تو همون شرکت تموم می کرد...پس کاره کیه؟"
زیهان گفت...
_"قربان همین الان یه شماره ی ناشناس داره با تلفن یاعه یینگ تماس می گیره...فکر می کنید تماس مهمیه؟!"
شان گفت...
_"به بلند گو وصلش کن تا منم بشنوم..."
زیهان چشمی گفت و صدا رو وصل کرد...
صدای یون ژو باعث تعجب هر سه نفری شد که داشتند اون صدا رو می شنیدند...

***

_"سلام ارباب هوانگ...امروز حالت چطوره؟"
صدای خنده ی دختر باعث شد یاعه یینگ آه بلندی بِکشه و روی صندلیش جا به جا شه...دستش رو روی گردنش گذاشت و جای شوکر رو لمس کرد...
_"این دفعه چی میخوای یون ژو؟"
صدای فریاد مردی بلند شد...صدای التماس های مرد باعث شد یاعه یینگ تعجب کنه...با تعجب و البته ترس پرسید...
_"اون صدای کی بود؟!"
یون ژو خنده اش گرفت...
_"اوه...ارباب یعنی می خوای بهم بگی نفهمیدی برده ی جدیدتو دزدیدم؟ اسمش چی بود؟! آها! گو چینگ یو!"
و دوباره صدای فریاد بلند شد...
یاعه یینگ با ناباوری از روی صندلیش بلند شد و به سمت اتاق چینگ یو حرکت کرد...با دیدن اتاق خالی با ترس گفت...
_"تو دیوونه شدی یون ژو؟! اون که برده ی من نیست! اون یه آدم بی گناهه...ولش کن بِره..."
یون ژو هیس بلندی تو تلفن گفت و بعد گوشی رو به یه نفر دیگه داد...صداش داخل گوش یاعه یینگ شبیه ناقوس مرگ بود...
_"می بینی گو چینگ یو...اون نمی خواد بیاد نجاتت بده...الان نباید ازش متنفر بشی؟! ها!"
چینگ یو نالید‌...
_"آقای هوانگ...لطفا...کمکم...کن..."
یاعه یینگ دیگه طاقت نیاورد...فکرشم نمی کرد یون ژو انقدر پَست شده باشه که بخواد یه آدم بی گناه رو بدزده و تازه شکنجه اش هم کنه...
_"مگه پول نمی خواستی؟ باشه هر چقدر بخوای بهت میدم...بذار اون بره!"
یون ژو آه کشید...
_"من که قبلا بهت گفته بودم ارباب...من ارزشمند ترین چیزه زندگیت رو می خوام...تو خواهرت و بهترین دوستت رو فرستادی آلمان تا از دسترس من خارج باشن اما فراموش کردی این آقای خوشگل رو هم بفرستی بره نه؟! حتما نتونستی جلوی خودتو بگیری که باهاش سکس کنی.‌..به هر حال تو نمی تونی یه روزم بدون سکس کردن بگذرونی..."
یاعه یینگ می دونست حرفای یون ژو چه مقصودی داشت...با آرامش گفت...
_"چی می خوای تا آزادش کنی؟"
یون ژو هومی گفت...
_"این شد حرف حساب...اما پشت تلفن بهت نمیگم...بیا اینجا چون برده ی بی ارزشت داره برای دیدنت لحظه شماری می کنه..."
یاعه یینگ نفس عمیقی کشید...
_"کجا باید بیام؟"
یون ژو خندید...
_"آدرس و زمان رو برات پیامک می کنم اما خودت خوب می دونی اگه بخوای افرادتو بیاری چی میشه...به هر حال تو هم خوب می دونی که شغل سابق من چی بوده‌..‌."
و بعد تماس رو قطع کرد...

***

زیهان با تعجب و نگرانی از شان پرسید...
_"فکر می کنین یون ژو واقعا اونو دزدیده یا همه ی اینا یه نقشه اس برای گیر انداختن یاعه یینگ و کُشتنش؟"
شان آه کشید و روی صندلی نشست...
_"واقعا دیگه هیچی نمی دونم‌...باید خیلی احتیاط کنیم..."
زیهان گفت...
_"الان چیکار کنیم قربان؟"
شان سیگاری از پاکت درآورد و گفت...
_"همه ی افرادمون رو به اون آدرس بفرست و بگو اونجا مستقر بشن...می تونیم با یه نقشه ی حساب شده هم از شر یاعه یینگ و هم یون ژو خلاص بشیم..."
زیهان با ترس گفت...
_"یعنی می خواین جفتشون رو بُکشیم؟"
شان آه کشید و سیگار رو بین لب هاش گذاشت...
_"چاره ی دیگه ای نداریم...حتی شاید مجبور بشیم چینگ یو رو هم بُکشیم...چون به هر حال اونم از قضیه خبر داره و طبق چیزی که ازش می دونیم اون برای اجرای عدالت حاضره هر کاری بُکنه..."
زیهان سرفه ی کوتاهی کرد...
_"چشم قربان...وقتی افراد مستقر شدن دوباره باهاتون تماس می گیرم..."
شان تماس رو قطع کرد...چند بار فندک رو روشن کرد اما فندک جرقه نمی زد...آه کشید...
_"آه لعنتی...امروز همه ی دنیا بر علیه منه..."

●●●●
سلام^'^
ببخشید که یکم آپدیت فصل ها دیر شد...این به دلیل خراب شدن فیلترشکنم بود...
خب! به نظرتون آخرِ این داستان به کجا میرسه؟
و کی پیروز ماجرا میشه؟

Lee Eunsoo(O.L)🍀

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now