❤Sequence 16

35 12 0
                                    

مرد مرموز
فصل شانزدهم

ساعت پنج بعد از ظهر
خانه گو چینگ یو

چینگ یو چند ساعتی بود که روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه می کرد...
صدای قطرات بارون که خیلی شدید به پنجره ی اتاق خواب برخورد می کردن روی اعصابش بود...باز هم بارون و خاطراتی که از 'ژان' تو سرش پخش می شدند...

چند بار دیگه باید موقع بارون انقدر غمگین می شد تا دست از فکر کردن به ژان برداره؟

کلافه از روی تخت بلند شد و به سمت تابلوی نقاشی روی دیوار رفت...
تابلوی نقاشی رو کنار زد و درِ گاو صندوق کوچیک رو باز کرد...تلفن قدیمیش تنها چیزی بود که داخل گاو صندوق بود...پوزخند زد...
_"آه...چینگ یو انقدر احمقی که می خوای با دیدن دوباره ی عکس هاش خودتو آزار بدی؟!"

و تلفن رو روشن کرد و وارد گالری گوشیش شد...با دیدن چهره ی خودش و ژان که توی عکس ها لبخند می زند اشک تو چشم هاش جمع شد و داخل قفسه ی سینه اش احساس سنگینی کرد...نفس عمیقی کشید تا بتونه خودش رو آروم کنه...همه ی عکس ها رو تیک زد و با اینکه کلمه ی 'حذف' دردناک ترین کلمه ای بود که می تونست برای خاطرات خوبش با ژان باشه دکمه رو فشار داد و ثانیه ای بعد هیچی از اون خاطرات باقی نموند...
[ولی چینگ یو برای اینکه ژان رو فراموش کنه خیلییییی راه طولانی ای رو در پیش داره!]

دلش می خواست گریه کنه اما تو فضای گرفته ی خونه اش جایی برای گریه کردن پیدا نمی کرد که خاطرات ژان رو بهش یادآوری نکنه...

توی همین افکار بود که صدای باز شدن پنجره رو شنید و بعد اومدن یک نفر به داخل اتاق‌.‌‌..به سمت پنجره برگشت و به زنی که خیس آب بود نگاه کرد...

با خونسردی گفت...
_"پنج روز پیش منتظرت بودم..."

دختر موهای خیسش رو کمی فشار داد و آب موهاش رو روی زمین ریخت...با نیشخند گفت...
_"ببخشید...پلیسا دنبالم بودن...برای فرار کردن از دستشون مجبور شدم دو بار هویتم رو عوض کنم..."

چینگ یو سرش رو تکون داد...
_"حالا که اینجایی پس مهم نیست...اونو به یاعه یینگ تزریق کردی؟!"
[کسی با شوهر آینده اش این کارو می کنه پسرم؟! و از طرفی حدس شان درست بود...چینگ یو و یون ژو با هم کار می کنن...😁]

یون ژو لبخند دندون نمایی زد و با خوشحالی بالا و پایین پرید...
_"معلومه...کارم خوب بود نه؟!"

چینگ یو آه کشید...
_"یون ژو تا وقتی این کار به پایان نرسه نمی تونیم بگیم کارمون خوب بوده یا نه...پس الکی خوشحالی نکن..."

و بعد گفت...
_"در مورد شان چطور؟! کاری کردی که اون بهت مشکوک بشه و در موردت تحقیق کنه؟!"

یون ژو سرش رو به معنی بله تکون داد و به سمت چینگ یو رفت و روبه روش ایستاد...
_"حالا که شان در مورد من می دونه پس به زودی به تو هم شَک می کنه...تو نگران این نیستی؟!"

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now