مرد مرموز
فصل چهل و یکمسایمون به یون ژو نگاه کرد...
_"نقشه ی کشوندن من و ژان به شانگهای رو تو کشیدی بودی یا چینگ یو؟"
یون ژو تعجب کرد...
_"آ...پس فهمیدی که اون اتفاقی نبود..."
سایمون پوزخند زد...
_"زیادم سخت نبود..."
یون ژو سرش رو پایین انداخت و کمی فکر کرد...
_"چینگ یو همه ی نقشه ها رو کشید...می خواست گیر انداختن یائو به نام تو ثبت بشه و همین طور به ژان هم آرامش بده اما فکر کنم اگه می دونست ژان واقعا کیه حتی یه ثانیه رو هم تلف نمی کرد و یائو رو خودش گیر می اندخت...شاید اون موقع همه چیز متفاوت بود...
صدای باز شدن در اومد و شان با وضعیت بهم ریخته وارد اتاق بازجویی شد...
با دیدن سایمون آه کشید...
_"چیه آقای کیم؟ اومدی اینجا بدبختی منو ببینی؟"
یون ژو با دیدنش احساس کرد یکی از رگ های قلبش گرفت...
_"بیا بشین..."
شان به یون ژو نگاه کرد و حالا تازه تونست اونو بشناسه...
_"ی...یون...ژو..."
انقدر تعجب کرده بود که خودشو روی صندلی پرت کرد تا با دقت به اون نگاه کنه...
سایمون که می دونست اگه این دو نفر رو تنها بذاره قراره اتفاقات وحشتناک بیفته گلوشو صاف کرد...
_"بگو ببینم اون فیلم چطور به این سرعت به اداره ی پلیس رسید؟"
شان چند بار پلک زد و نفسش که حبس شده بود رو بیرون داد...
_"من قبلا به چینگ یو گفته بودم اگه می خواد به بخش های مخفی اون شرکت نفوذ کنه از دوربین مخفی استفاده کنه...اون دوربین رو هم مستقیم به لپ تاپ اداره وصل کرده بودنم...یعنی هر وقت فیلم می گرفت به صورت آنلاین ما می تونستیم تماشا کنیم..."
سایمون آه کشید...
_"پس یاعه یینگ از قبل خبر داشته که چینگ یو یه دوربین داره و از همین موردم استفاده کرده..."
شان با عصبانیت دستشو روی میز زد...
_"معلومه که می دونست چون زیر دست من بهم خیانت کرده و برای یاعه یینگ کار می کرده..."
سایمون اخم کرد...
_"منظورت زیهانه؟"
شان دندون هاشو روی هم فشار داد...
_"آره! برای همین هم یاعه یینگ همیشه از ما جلوتر بود...چون یکی دقیقا بغل گوشم تمام نقشه های منو به اون می گفت..."
شان چشم هاشو بست...
یون ژو به سایمون نگاه کرد و گفت...
_"منطقی به نظر می رسه چون یاعه یینگ تو انبار کانتینر ها هم پلیس ها رو غافلگیر کرد...انگار از قبل همه چیزو می دونست..."
و بعد به شان نگاه کرد...
_"اینا رو ولش کن چِی شان بیا به پنج سال قبل برگردیم..."
شان چشم هاشو بست...
_"من حرفی ندارم..."
یون ژو دست هاشو روی میز کوبید...
_"جرئت نکن صبره منو امتحان کنی چون اینکه تا الان نکشتمت به خاطر این بوده که اطلاعات ارزشمندی داشتی..."
شان چشم هاشو باز کرد...
_"چی می خوای بدونی؟ اینکه پنج سال پیش چه اتفاقی تو اون بار لعنتی افتاد؟"
یون ژو لب هاشو جلو داد...
_"زیهان یه فیلم از خودش ضبط کرده و همه ی اتفاقات پنج سال پیشو اعتراف کرده..."
شان پوزخند زد...
_"فکر می کنی اون حقیقتو گفته؟"
یون ژو لبخند زد...
_"با توجه به چیزی که الان شنیدم اونم مثل تو خوب بلده دروغ بگه..."
شان سرش رو تکون داد...
_"اون هیچ تقصیری تو اتفاقات پنج سال پیش نداشت و فقط دستورات منو انجام میداد..."
یون ژو نفس عمیقی کشید...
_"برام مهم نیست اون چیکار کرده بگو کدوم آدم آشغالی اون بلا رو سر من آورد؟!"
شان به چشم های عصبانی یون ژو نگاه کرد...
_"حتما فکر می کنی کاره من بوده اما تو جای دختر من بودی من چطور می تونستم همچین کاری باهات بُکنم؟"
یون ژو شروع به خندیدن کرد طوری که شان ترسید نکنه همین الان اونو بُکشه...
سایمون سعی کرد یون ژو رو آروم کنه...
_"یون ژو..."
یون ژو نفس های عمیق می کشید...
_"فقط اسمشو بگو...قول میدم دیگه کاری باهات نداشته باشم..."
شان شونه هاشو بالا انداخت...
_"نمی شناختمش اون فقط پول گرفت تا یه صحنه ی واقعی به ما تحویل بده..."
یون ژو داد زد و از روی صندلیش بلند شد...
از اتاق بیرون رفت...
سایمون به شان نگاه کرد...
_"خوبه لاقل زنده موندی...هر چند فکر کنم یه پلیس تو زندان اونقدر ها هم دووم نمیاره این طور نیست؟"
شان دندون هاشو روی هم فشار داد...
_"ساکت شو! فکر می کنی من این تو می مونم؟! خیلی زود آزاد میشم و اولین کسی که می کشم تویی!"
سایمون سرشو تکون داد...
_"بی صبرانه منتظر روزی که از زندان آزاد بشی می مونم..."
و او هم از اتاق بازجویی بیرون رفت...
دنبال یون ژو گشت و وقتی پیداش نکرد از اداره ی پلیس خارج شد...
یون ژو به در ماشین تکیه داده بود و داشت از بطری آب می خورد...
سایمون کنارش ایستاد...
_"یون ژو نمی خوام حرفایی رو بهت بزنم که..."
یون ژو هیسی گفت...
_"نیازی نیست سایمون...خودم می دونم...باید رهاش کنم...چون به هر حال الان همه ی آدم هایی که مسبب بدبختی من بودن نابود شدن...الان باید روی پیدا کردن چینگ یو تمرکز کنیم..."
سایمون موبایل یون ژو رو درآورد و بهش نشون داد...
_"ردیاب دیگه هیج جایی رو نشون نمیده...پس با این حساب اونا الان رفتن زیر زمین و فکر نکنم به این زودی بخوان خودشونو نشون بدن..."
یون ژو نفس عمیقی کشید...
_"شاید رفته باشن زیر زمین اما هنوزم می تونیم رد پول هاشون رو بگیریم...آخرین باری که داشتم حساب های یاعه یینگ رو چک می کردم متوجه شدم که سه تا حساب جداگونه تو سه تا کشور مختلف داره...کره جنوبی...مالزی و آلمان..."
سایمون سرش رو تکون داد...
_"اونا الان می دونن هر رد الکترونیکی ای از خودشون به جا بذارن ما می تونیم شناساییشون کنیم پس باید توی یکی از این سه تا کشور مخفی شده باشن..."
یون ژو سرش رو تکون داد...
_"با این حساب فعلا دستمون به هیچکدومشون نمی رسه تا زمانی که پولشوگ تموم بشه و بخوان دوباره از بانک پول بگیرن...یعنی ما هیچ راه حل دیگه ای نداریم؟!"
سایمون به آسمون نگاه کرد و آه کشید...
_"فقط یه نفر باقی مونده...وانگ ییبو..."
یون ژو اخمی از تعجب کرد...
_"فکر می کنی اون چیزی می دونه؟ اگه می دونست مثل بقیه فرار می کرد و ناپدید می شد..."
سایمون به سمت در راننده رفت و گفت:
_"اون دوست پسره ژانه پس حتما خیلی چیزا می دونه ولی نمی خواد در موردش حرف بزنه...همیشه همینه...آدما کسایی که دوستشون دارن رو تو چشم قرار میدن تا کسی نتونه بهشون صدمه بزنه..."
و سوار ماشین شد...یون ژو هم سوار شد و گفت...
_"فکر نکنم امشب دیگه بتونم حتی یه ثانیه ی دیگه بیدار بمونم..."
سایمون دکمه ی استارت ماشین رو زد و ماشین روشن شد...
_"تو بخواب...امشب میریم یکی از خونه های امن تو پکن..."
یون ژو لبخند زد...
_"ممنونم رییس..."
سایمون آه کشید...
_"اصلا تشکر نکن که بهت نمیاد..."
یون ژو خندید...
_"در مورد اتفاقی که برای سرگرد چویی(جی یون) افتاد شنیدم..."
سایمون بهش نگاه کرد...
_"پس می دونی که تا وقتی انتقامشو از پونی نگیرم اونو ول نمی کنم؟"
یون ژو لبخند زد...
_"می خواستم بگم منم بهت کمک می کنم..."
سایمون لبخند زد و پاشو روی گاز فشار داد...
یون ژو پرسید...
_"به نظرت چینگ یو بین اون دیوونه ها دووم میاره؟!"
سایمون خندید...
_"نگران نباش...تو فعلا بخواب..."
بعد از یه روز سخت و البته وحشتناک بالاخره لحظه ای رو پیدا کرد تا بتونه در آرامش باشه...Lee Eunsoo(O.L) 🍀
YOU ARE READING
My Heart Skip A Beat
Fanfiction°فصل ششم از فیلمِیون: درِ رویاها🗝 {کامل} 🔹️نام اصلی : مرد مرموز نامی که به انگلیسی منتشر شده: قلبم از ضربان می ایسته 🔹️ژانر:معمایی، عاشقانه، اکشن، پلیسی، اسمات 🔹️رده سنی: عام(به جز قسمت های مشخص شده) 🔹️کاپل: ییژان(ییبو تاپ) 🔹️خلاصه: این فن ف...