مرد مرموز
فصل هفتمکافه
ساعت ۷ شببارون شدیدی می بارید...چینگ یو سریع از ماشینش پیاده شد و به سمت در کافه رفت و در رو با سرعت باز کرد و وارد کافه شد...چند ثانیه طول کشید تا بتونه سایمون رو پیدا کنه...
هر چقدر که به سایمون نزدیک می شد برعکس دهن سایمون باز تر می شد...
چینگ یو موهاش که به خاطر بارون کمی بهم ریخته بود رو صاف کرد و با اخم به سایمون نگاه کرد...
_"چیه؟ چرا این طوری نگام می کنی؟! چیزی روی صورتمه؟!"
سایمون چند بار دهنش رو باز و بسته کرد تا بتونه نفس بکشه...تا الان چینگ یو رو انقدر جذاب ندیده بود....در آخر با داد پرسید...
_"واقعا خودتی گو چینگ یو؟!"
چینگ یو آه کشید و روی صندلی نشست...براش قابل درک بود که سایمون این طور تعجب کنه...اون موهاش رو کوتاه کرده بود و به جای لباس های چرمی همیشگیش کت و شلوار پوشیده بود...مشخص بود که اون باید تعجب کنه...
_"داری می بینی که خودمم! من برای این حرفا وقت ندارم...در مورد اون عکس ها چی می دونی؟ فرستندش کی بود؟ یادداشتی توی پاکت نبود؟ باهات تماس نگرفتن؟"
سایمون آب دهنشو قورت داد...هنوزم باور نمی کرد این مرد چینگ یو باشه...چرا موهاشو کوتاه کرده بود و چرا کت و شلوار پوشیده بود؟! باید یک نفر رو مامور می کرد تا در مورد اون تحقیق کنه...
_"من...من...فقط..."
چینگ یو اخم کرد...
_"حرف بزن سایمون..."
سایمون کمی از قهوه اش خورد تا بتونه راحت تر نفس بکشه...درسته! چینگ یو اومده بود تا حقیقت رو کشف کنه...نیومده بود دوست قدیمیشو ببینه...
_"هیچی به جز اون عکسا تو پاکت نبود و هیچ تماسی هم باهام نگرفتن...نظر تو چیه؟ کارِ کی می تونه باشه؟"
چینگ یو دستشو زیر چونش گذاشت و فکر کرد...
_"از اولم به این مشکوک بودم که چرا فیلم دوربین های گلخانه پاک شده و حالا که این عکس ها رو می بینم می فهمم شَکَم درست بوده..."
سایمون برای اینکه تمرکزشو از دست نده به چشم های چینگ یو نگاه نمی کرد...
_"پس این حرف ژان رو تایید می کنه که دو مقتول ما ده دقیقه قبل از مرگشون با یک نفر در گلخانه قرار داشتند...ژان گفت شنیده که عموش با یه نفر پشت تلفن دعوا می کرده و بعد اون عموش و زن عموش به سمت گلخانه رفتند و اونجا یک مرد اونا رو کشته..."
چینگ یو برعکس به چشم های براق سایمون نگاه می کرد...حقیقت این بود که فقط وانمود می کرد از دیدن سایمون خوشحال نشده...در حالی که دلش می خواست اونو محکم بغل کنه و بهش بگه توی یک و سال نیم گذشته چه اتفاقاتی براش افتاده...
_"یه مرد که به جشن تولد دعوت نشده بوده و اومدنش به اون جشن برای اون دو نفر خطرناک بوده...به نظرت این مرد کی می تونه باشه؟! ما لیست همه ی مظنون ها رو بررسی کردیم ولی یا همه ی اون ها مهمون هایی بودن که تو سالن بودن و فیلم حضورشون موجوده...یا اصلا تو چین نبودن که بخوان قتلی مرتکب بشن..."
سایمون آه کشید...
_"فعلا این مهم نیست که قاتل کیه این مهمه که یه نفر از اولش حقیقت رو می دونسته و فاشش نکرده...ولی چرا الان؟! چرا حالا خواسته دست قاتل رو رو کنه؟"
چینگ یو به چشمان فراری سایمون نگاه کرد و گفت...
_"حتما یه چیزِ دیگه ای تو اون عکس ها هست که متوجهش نشدیم...عکس ها کجاست؟"
سایمون کمی از قهوه اش خورد و با خونسردی گفت...
_"طبق معمول فرستادمشون برای یه نفر که ازشون محافظت کنه...می دونی که شغل من این طوریه...هر لحظه امکان داره بخوان منو بُکشن!"
چینگ یو پوزخند زد...
_"سایمون من بار ها باهات همکاری کردم پس مطمئنم ازشون کپی گرفتی کپی هاشو بده به من تا بررسیشون کنم!"
سایمون چشم هاشو ریز کرد و این بار دقیق تر به چینگ یو نگاه کرد...
_"به نظرت چرا ییبو باید شهادت بده که ندیده پدر و مادرش به سمت گلخانه برن؟!"
چینگ یو با شنیدن اسم 'ییبو' کمی احساس درد کرد و البته که می دونست سایمون اصلا قصد خوبی از آوردن اسم اون نداره...با ناراحتی گفت...
_"همین طور خواهرش ییسو..."
سایمون لبخند زد...
_"پس معنیش اینکه اون خواهر و برادر قاتل مارو می شناسن نه؟! و برای محافظت از اون حاضر شدن دروغ بگن..."
چینگ یو شوکه شد...چشم های سایمون برق خاصی می زدند...همون برق خاصی که موقع چاپ کردن یه مطلب جدید تو روزنامه توی چشم های سایمون پیدا می شد...
_"سایمون سعی نکن از این اطلاعات علیه اون دو تا استفاده کنی تا ثابت کنی راست می گفتی! به هر حال این وسط اون دو تا بیشترین آسیب رو دیدن...اونا پدر و مادرشون رو از دست دادن اینو بفهم!"
سایمون خنده ی عصبی ای کرد و فنجان قهوه رو محکم روی میز کوبید...
_"ولی این حقیقت رو تغییر نمی ده که اونا برای محافظت از یه قاتل، ژان رو به قتل متهم کردن! این توعی که باید بفهمی ییبو و ییسو زندگی تو و ژان رو خراب کردن!"
چینگ یو عصبانی شد و محکم روی میز کوبید...
_"بسه سایمون! ییبو و ییسو هیچ تقصیری تو به هم خوردن زندگی من نداشتن! ژان..."
چینگ یو بعد از یه مدت خیلی طولانی دوباره اسمشو به زبون آورده بود و همین باعث شد تو چشم هاش اشک جمع بشه ولی سریع خودش رو جمع کرد...
_"ژان الان کنار اون دو تا خوشبخته...چرا با يادآوری این موضوع زندگیشو خراب کنیم؟"
سایمون دست هاشو مشت کرد...قلبش تیر می کشید وقتی می دید چینگ یو این طوری عذاب می کشه و از دستش کاری برنمیاد...
_"ولی تو همه چیز رو نمی دونی چینگ یو..."
چینگ یو سرش رو به معنی بسه تکون داد و حرفشو قطع کرد...
_"نمی خوام هم بدونم!"
سایمون می خواست چیزی بگه که چینگ یو از روی صندلی بلند شد و لبخند زد...
_"من قاتل رو پیدا می کنم سایمون...بهت قول می دم قاتل واقعی رو پیدا کنم...ولی تو باید پاتو از این ماجرا بکشی بیرون...سعی نکن مثل همیشه قهرمان بازی در بیاری...فهمیدی؟!"
و با همون لبخند مسخره ی روی لب هاش به سمت بیرون کافه حرکت کرد...
سایمون بغضی که خیلی وقت بود توی گلوش گیر کرده بود رو فرو داد و عصبی خندید...
_" نمی تونم چینگ یو...نمی تونم با عذاب وجدانم کنار بیام...شاید این طوری تو الان خوشحال بودی..."
و با يادآوری چهره ی جدید چینگ یو اخم کرد...
_"چینگ یو تو داری چی کار می کنی؟! چرا ظاهرت رو عوض کردی؟!"
سریع تلفنش رو در آورد و به یک نفر پیام داد...
((اطلاعات گو چینگ یو رو می خوام.هر چه زودتر.))
صدای زنگ تلفنش باعث شد اخم کنه...به شماره ی ناشناس نگاه کرد و رد تماس رو زد...ولی دوباره زنگ زدن همون شماره باعث شد تماس رو وصل کنه...
_"سایمون کیم هستم بفرمایید..."
صدای خشن مردی اون رو متعجب کرد...
_"می خوای بدونی قاتل واقعیه کیه؟!"
سایمون با تعجب گفت...
_"شما...شما کی هستین...چی می دونین؟! شما برام اون عکسا رو فرستادین؟"
صدای خشن مرد بعد از چند ثانیه گفت...
_"فردا...ساعت ۱ بعد از ظهر تو هتل رویال شانگهای می بینمت...به هیچکس چیزی نگو...خودت می دونی ممکنه همه چیز تو خطر بیفته..."
و تماس قطع شد...
سایمون به تلفنش نگاه کرد و ابرو هاش توی هم رفت...
_"شانگهای!"
سایمون سریع شماره ای رو گرفت...
_"الو...جی یون؟ همین الان یکی باهام تماس گرفت و گفت می دونه قاتل واقعی کیه و می خواد اطلاعاتش رو در اختیارم بذاره..."
زن پشت خط خندید...
_"واقعا؟ آه حتما تهدیدت کرد به کسی چیزی نگی وگرنه همه چیز تو خطر می فته...واو! این احمقا نمی دونن این روش قدیمی شده؟"
سایمون هم خندید...
_"اون مطمئنا نمی دونه می خواد اطلاعاتش رو به کی بفروشه وگرنه هیچوقت سراغ من نمی یومد...نظرت چیه جی یون؟ باید برم؟"
زن هومی کرد...
_"سایمون خودت خوب می دونی تو کاره ما شک خودِ حقیقته و من با اطمینان بهت می گم این یه تله اس برای گیر انداختن تو...نه چیزه دیگه ای..."
سایمون با بی حسی به شیشه های بخار گرفته ی کافه نگاه کرد و چشم هاشو بست...
_"جی یون من به خاطر اشتباه یک سال پیشم هیچوقت خودمو نبخشیدم! باید با فاش کردن حقیقت این بار رو از روی دوشم بردارم..."
زن چند ثانیه سکوت کرد...
_"ریسکش بالاست..."
سایمون آه بلندی کشید...
_"این زندگی بهم یاد داده هر لحظه ممکنه با هر اتفاقی بمیرم پس می خوام مرگم در راه به دست آورن حقیقت باشه..."
[#دیالوگ_برتر]
زن پشت تلفن شروع به خندیدن کرد...
_"اوه...متاسفانه من اینجا هستم تا بهت اجازه ندم به همین راحتی بمیری!به محض چک کردن پرواز ها به شانگهای خبرت می کنم..."
سایمون اخم کرد...
_"تو منو شنود می کنی جی یون؟!"
زن خندید...
_"این جزیی از کارمه! فعلا برو خونه برای سفر آماده شو...اسلحه و تمام وسایل مورد نیازت رو با خودت ببر...نمی خوام یکی از دوست هامو از دست بدم سایمون...مواظب خودت باش..."
سایمون هومی گفت و بعد تماس رو قطع کرد...
ذهنش ناخودآگاه به اولین دیدار خودش و چینگ یو برگشت...درست در یک روز بارانی و پشت پنجره های یک کافه...
با خودش فکر کرد : اگه هیچوقت چینگ یو رو ندیده بود...اگه هیچوقت به کُره نرفته بود! اگه زودتر از ژان به چینگ یو اعتراف می کرد! اونا الان اینجا بودن؟!
و هزاران 'اگه' ای که کل سال های گذشته داخل ذهنش می چرخید و اون هیچ راهی برای فرار از 'واقعیت' نداشت که وضعیت زندگی الان خودش، ژان، چینگ یو، ییبو و حتی ییسو تقصیر اونه!
YOU ARE READING
My Heart Skip A Beat
Fanfiction°فصل ششم از فیلمِیون: درِ رویاها🗝 {کامل} 🔹️نام اصلی : مرد مرموز نامی که به انگلیسی منتشر شده: قلبم از ضربان می ایسته 🔹️ژانر:معمایی، عاشقانه، اکشن، پلیسی، اسمات 🔹️رده سنی: عام(به جز قسمت های مشخص شده) 🔹️کاپل: ییژان(ییبو تاپ) 🔹️خلاصه: این فن ف...