مرد مرموز
فصل هجدهماداره ی پلیس منطقه 3
ساعت 11:30 شبزیهان بدون در زدن وارد اتاق شان شد...
_"قربان! قربان!"
شان با تعجب به زیهان نگاه کرد...
_"چی شده؟ چه خبرته؟!"
زیهان آب دهنشو با صدا فرو داد...
_"ببخشید قربان اما یه اتفاق مهم افتاده..."
و بعد کاملا وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست...
_"سایمون کیم و اون همکارِ زنش اومدن اینجا و می خوان با شما صحبت کنن..."
شان با ترس از سرجاش بلند شد و سیگارشو تو زیر سیگاری خاموش کرد...
_"لعنتی! این مامور های سازمان اطلاعات خیلی سمجن...نگفتن برای چی می خوان منو ببینن؟!"
زیهان سرشو تکون داد...
_"گفتن می خوان در مورد یاعه یینگ باهاتون صحبت کنن..."
شان عرق های روی صورتش رو با دستش پاک کرد...
_"بریم...نباید زیاد معطلشون کنیم..."
و زود تر از زیهان از اتاق خارج شد...وقتی به سالن رسید سایمون و جی یون با لبخند بهش نگاه کردند...
هر چند هر دو طرف از تصنعی بودن رفتار طرف دیگه با خبر بودن اما هیچکدوم قصد نداشتن نقاب ها رو از روی چهره هاشون بردارن...
شان لبخند زد و با سایمون دست داد...
_"سلام آقای کیم و خانمِ؟"
جی یون پوزخند زد و او هم با شان دست داد...
_"چویی هستم..."
شان سرش رو تکون داد...
_"آ...بله خانم چویی...چه اتفاقی افتاده؟! چی شد که می خواستید منو ببنید؟"
سایمون ابروشو بالا انداخت و به شان نگاه کرد...
_"می رم سر اصل مطلب آقای چِی...یاعه یینگ به احتمال زیاد قصد داره از کشور فرار کنه..."
شان اخم کرد...
_"منظورتون چیه؟"
سایمون ادامه داد...
_"تا حالا به این دقت کردین که نه خودش و نه خواهرش هیچ حساب بانکی ای تو چین ندارن؟"
شان سرش رو تکون داد...
_"بله...اونا همه ی پول هاشون رو نقد از مشتری ها دریافت می کنن و با پست به یه مقصد نامعلوم می فرستن...شایدم به اسم افراد دیگه ای حساب دارن...متاسفانه ما نتونستیم چیزی پیدا کنیم..."
سایمون سرش رو تکون داد...
_"نبایدم پیدا می کردید...چون اونا هیچ حسابی تو چین ندارن..."
شان اخم کرد...
_"منظورتون اینکه تو خارج از کشور حساب دارن..."
سایمون سرش رو تکون داد...
شان هومی گفت و کمی فکر کرد...
_"اما چی شده که شما به این پرونده علاقه مند شدید؟!"
سایمون پوزخند زد...
_"مشخصه که برای مقاصد شخصی نیست...ما فقط به دنبال دستگیری مجرمین هستیم و هر طور شده این کارو انجام می دیم..."
شان نیشخند زد...
_"بله...برای اجرای عدالت..."
سایمون بحث رو عوض کرد..
_"مشخصه که یاعه یینگ نمی تونه به تنهایی همچین تشکیلاتی رو درست کنه...اون حتما با یه گروه بزرگ تر همکاری می کنه..."
شان چشم هاشو کنی ریز کرد...
_"شاید این طور باشه ولی به هر حال ما نمی تونیم ثابت کنیم که اونا کلاهبرداری می کنن..."
جی یون اخم کرد...
_"چرا؟"
شان خندید...
_"حتما می دونین بدون مدرک موسخ ما نمی تونیم دستگیرش کنیم...دادگاه همچین مدارکی رو قبول نمی کنه!"
سایمون نفس عمیقی کشید...
_"پس اگه ما مدرک پیدا کنیم دیگه قرار نیست چینگ یو بره به اون شرکت درسته؟"
شان ابروشو بالا انداخت...تازه فهمید هدف سایمون چیه! درسته اون نمی خواست چینگ یو به خطر بیفته...به احتمال زیاد فقط به خاطر گو چینگ یو بود که داشت در مورد یاعه یینگ تحقیق می کرد...
با این حال لبخند زد...
_"خُب معلومه...چه بهتر که قرار نباشه کارِ مخفی ای انجام بدیم..."
سایمون کمی فکر کرد...
_"باشه ...ما تا سه روز دیگه با مدرک برمی گردیم...تا اون موقع صبر کنید...اگه ما نتونستیم با مدرک برگردیم شما می تونید هر کاری که دلتون می خواد انجام بدید..."
شان لبخند زد...
_"باشه...اما فقط سه روز بهتون فرصت می دم..."
جی یون و سایمون سرشون رو تکون دادن و به سمت درِ خروجی به راه افتادن...
زیهان با تعجب به شان نگاه کرد...
_"رئیس فکر می کنین اونا می تونن علیه یاعه یینگ مدرکی پیدا کنن؟!"
شان پوزخند زد...
_"اونا پلیس مخفی ان...کارشون اینکه چیزایی رو ببینن که دیگران نمی بینن..."
و بعد سیگاری رو از پاکت سیگار درآورد و روشنش کرد...
_"نباید بذاریم اونا هیچ مدرکی پیدا کنن..."
و بعد به زیهان که متعجب بهش نگاه می کرد لبخند زد...
_"متوجه منظورم که می شی؟!"
زیهان چاره ای جز اطاعت کردن نداشت برای همین سرش رو تکون داد و بعد از احترام گذاشتن به شان از اون دور شد...♥︎♥︎♥︎
فصل نوزدهمخانه شیائو ژان
ساعت ۱۱:۴۵ شبصدای رعد و برق باعث ییسو سریع درِ اتاق ییبو رو باز کنه و وارد اتاق بشه...برعکس تصورش ییبو نخوابیده بود و روی صندلی نشسته بود و به پنجره نگاه می کرد...
ییسو به سمتش رفت و صداش زد...
_"ییبو گا؟"
ییبو به سمتش برگشت...
_"ییسو چرا هنوز نخوابیدی؟"
ییسو با ناراحتی گفت...
_"چطور می تونم بخوام وقتی یه عالمه سوال تو ذهنم هست و تو هم بهم جواب نمی دی؟!"
ییبو آه کشید...
_"ییسو واقعا اتفاق خاصی بین من و ژان گا نیفتاده پس فکر های الکی نکن و برو بخواب..."
ییسو لُپ هاشو باد کرد...
_"پس چرا ژان گا اون طوری از خونه رفت؟!"
ییبو آه کشید...
_"دوباره رفت سفر کاری..."
ییسو سرش رو تکون داد...
_"واقعا فکر می کنی باور می کنم؟!"
ییبو که می دونست خواهرش قرار نیست به این راحتی تنهاش بذاره گفت...
_"من و اون دعوامون شد...حالا که فهمیدی تنهام می ذاری؟!"
ییسو دیگه چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت...
ییبو به قطرات آب روی شیشه نگاه کرد...
_"تو خیلی زود برمی گردی ژان گا!"
🍀Lee Eunsoo(O.L)
YOU ARE READING
My Heart Skip A Beat
Fanfiction°فصل ششم از فیلمِیون: درِ رویاها🗝 {کامل} 🔹️نام اصلی : مرد مرموز نامی که به انگلیسی منتشر شده: قلبم از ضربان می ایسته 🔹️ژانر:معمایی، عاشقانه، اکشن، پلیسی، اسمات 🔹️رده سنی: عام(به جز قسمت های مشخص شده) 🔹️کاپل: ییژان(ییبو تاپ) 🔹️خلاصه: این فن ف...