My Heart Skip A Beat

❤sequence 12 & 13 & 14

مرد مرموز
فصل دوازدهم

هواپیما
به مقصد پکن

زیهان هر از چند گاهی به شان که توی فکر بود نگاه می کرد و جرئت نمی کرد چیزی بگه...
بالاخره خودِ شان صحبت کرد...
_"یون ژو رو پیدا نکردید؟!"

زیهان سرش رو به معنی نه تکون داد...
_"نه قربان...با اینکه حتی از همه ی خبرچین هامون استفاده کردیم بازم نتونستیم پیداش کنیم...معلومه که اون با نقشه ی قبلی اومده چین و برای پنهان شدن هم با چند تا کارت شناسایی کار هاش رو انجام می ده که نتونیم شناساییش کنیم‌.."

شان پوزخند زد...
_"نبایدم پیداش کنیم...به هر حال اون یه مامور مخفی بوده...اون بهتر از هر کسی می تونه خودش رو پنهان کنه چون برای این کار آموزش دیده..."

چشم های زیهان درشت شد...
_"مامور مخفی؟! اون...واقعا مامور مخفی بوده؟! باورم نمی شه..."

شان آه کشید و چشم هاشو بست...
_"اگع برگردم به پنج سال قبل هیچوقت به خانواده ی یان مخصوصا هوانگ یاعه یینگ نزدیک نمی شم...اون پول هایی که تو این راه به دست آوردم نه تنها به دردم نخورد بلکه باعث شد تا همین الان از ترس اینکه یاعه یینگ بخواد ازم انتقام بگیره ازشون استفاده نکنم..."

زیهان با نگرانی گفت...
_"می خواین چند نفر رو بفرستم تا یاعه یینگ رو بی سر و صدا بُکشن؟!"

شان خسته بود برای همین چشم هاشو بست...
_"ما تا الان ده بار خواستیم بُکشیمش و هر ده بار حتی یه خراش ساده روی بدن اون نیفتاده...فکر می کنی این کاره درستیه؟! نه! ما باید با استفاده از مدارک اونو به کلاهبرداری تلفنی متهم کنیم و بعد یه حکمی براش ببریم که تا آخر عمرش تو زندان بمونه..."

زیهان سرش رو تکون داد...
_"فهمیدم قربان..."

شان در حالی که فکر می کرد گفت...
_"هر وقت رسیدیم پکن بیدارم کن..."

زیهان سرش رو تکون داد و او هم چشم هاشو بست...

♥︎♥︎♥︎
فصل سیزدهم

پکن
هتلِ یان(هوانگ یاعه یینگ)
ساعت 9:35 شب

یاعه یینگ روی صندلی نشسته بود و به منظره ی گرفته ی شهر نگاه می کرد که تلفنش زنگ زد...با دیدن اسم تماس گیرنده لبخند زد و تماس رو جواب داد...
_"سلام مرد افسانه ای من! چه عجب بعد از پنج ماه زنگ زدی..."

صدای پشت خط به آلمانی گفت...
_"مگه قرار نبود با هم آلمانی صحبت کنیم یونگی؟!"
و بعد ادامه داد...
_"همه چیز خوب پیش میره؟"
[بالاخره شخصیت جذاب داستان وارد شد...🐰 الان دارم اسپویل میکنم که کیه!]