❤sequence 4

53 17 0
                                    

مرد مرموز
فصل چهارم

اداره ی پلیس منطقه 3
ساعت ۱۱:۱۱ صبح


چینگ یو بی حوصله به حرف های شان گوش می داد...
شان به عکس یاعه یینگ اشاره کرد...
_"هوانگ یاعه یینگ...رییس شرکت هوانگ و پسر بزرگ خانواده یان..."
بالاخره توجه چینگ یو جلب شد...
_"یان؟ خانواده یان؟! منظورت که همون گروه گانگستریه که کل پکن ازش می ترسیدن نیست؟ هست؟"
شان سرشو به معنی بله تکون داد...
_"متاسفانه کارای خلاف تو این خانواده ارثیه...البته بعد از مرگِ پدر یاعه یینگ، اون گروه رو منحل کرد و تمام افرادش رو به عنوان بادیگارد توی شرکتش استخدام کرد...با این حال هنوزم ارتباطات خودشو با گروه های دیگه حفظ کرده..."
چینگ یو هنوزم با دهن باز به شان نگاه می کرد...
_"واو! فکر نمی کردم هیچوقت بتونم از نزدیک یکی از اعضای اون خانواده رو ببینم...واقعا هیجان انگیزه!"
شان با تاسف و ناباوری بهش نگاه کرد...
_"آره مطمئنم اونام دوست دارن ببینت...چون عاشق کشتن جاسوسان!"
چینگ یو نفس پر از حرصی کشید...
_"فکر کنم تو بیشتر عاشق کشتن منی تا اونا!"
شان نفس عمیقی کشید تا آروم بمونه...
_"برگردیم سر اصل مطلب وقت برای این حرفا نداریم...اون پنج سال پیش به جرم تجاوز به یه دختر دستگیر شد و دو سال بعد با کمک وکلاش عفو مشروط گرفت..."
چینگ یو اخم کرد...
_"اون واقعا این کارو کرده بود؟!"
شان تک خندی کرد ولی چیزی نگفت...چینگ یو با تیز هوشی فهمید حتما پشت این ماجرا یه چیزی پنهان شده...
_"ما از زمان تاسیس اون شرکت تا همین الان سعی کردیم با کارمندا یا حتی مستخدم ها ارتباط بگیریم...ولی هیچکدوم حاضر به همکاری با ما نشدن..."
چینگ یو آه کشید...
_"چطوری نتونستین؟ یعنی اونا انقدر به کارشون متعهدن؟"
شان دستشو پشت گردنش گذاشت...
_"نه هیچ ربطی به تعهد نداره...چون همه ی اونا سابقه دارن و تو قراردادی که با شرکت امضا کردن گفته شده اگه اطلاعاتی رو لو بدن باید برگردن زندان..."
چینگ یو دهنش که باز مونده بود رو بست...
_"عجب...اونا خیلی محتاط تر از چیزین که فکر می کردم...پس برای همینِ که هنوز نتونستین دستگیرشون کنین؟"
شان آه کشید...
_"اونا خلافکارای معمولی نیستن...مشخصِ که توسط یه اتاق فکر بزرگ راهنمایی می شن...ماموریت تو هم همینه...پیدا کردن افراد اصلی داخل شرکت..."
چینگ یو آب دهنشو قورت داد و سرشو تکون داد...
_"چیز دیگه ای هم هست که باید بدونم؟!"
شان دستشو زیر چونش گذاشت و به سرتا پای چینگ یو نگاه خریدارانه ای کرد...
_"باید ظاهرتو عوض کنی...آدمای توی اون شرکت اصلا شبیه گانگسترا لباس نمی پوشن..."
چینگ یو دست هاشو روی لباس هاش گذاشت...انگار می خواست از خودش دفاع کنه...
_"عمرا اجازه بدم باهام کاری کنی! همین ظاهرم خوبه...اگه بخوام خودمو تغییر بدم سریع لو می رم..."
شان آه کشید و موبایلشو در آورد...
_"الو...زیهان...بیا اتاق گریم کارت دارم..."
چینگ یو با دیدن نگاه شان داد زد...
_"ازت متنفرم!"

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now