💙Sequence 22

47 13 2
                                    

مرد مرموز
فصل بیست و دوم

پنج روز بعد
ساعت 10:37صبح
شرکت هوانگ

چینگ یو از پنجره ی وَن به ساختمون شرکت هوانگ نگاه کرد و احساس کرد بیشتر از هر موقعی دلش می خواهد این بازی مسخره رو تمام کنه...
شان کنارش نشسته بود و طبق معمول سیگار می کشید...دود سیگارش باعث شده بود فضای داخلی ماشین گرفته بشه...
شان گفت...
_"اصلا نگران امنیتت نباش ما همیشه از دور مواظبتیم...فقط کافیه نقشتو خوب بازی کنی و مواظب رفتارت باشی چینگ یو...فهمیدی؟!"
چینگ یو پوزخند زد...
_"فکر کنم تو بیشتر از من نگرانی رییس! اما نگران نباش من زنده از اونجا میام بیرون...هر طوری که شده..."
و از وَن پیاده شد و به سمت پیاده رو راه افتاد...وقتی آخرین قدم هاشو قبل از رفتن به داخل شرکت بر می داشت به عقب برگشت و به وَن نگاه کرد...
در حالی که با خودش حرف می زد وارد شرکت شد...از بزرگی طبقه ی اول شرکت نفسش حبس شد...چند تا نفس عمیق کشید و به محافظ هایی که با کت و شلوار کِرِم رنگ اطراف سالن ایستاده بودند نگاه کرد...
_"مگه کاخ ریاست جمهوریه که انقدر محافظ گذاشتن؟!"
به سمت پذیرش رفت و صداشو صاف کرد تا زنی که در حال کار با گوشیش بود به اون نگاه کنه...
زنی که پشت میز نشسته بود سرش رو بالا آورد و با دیدن چینگ یو کمی سرخ شد...
_"س...سلام بفرمایید..."
چینگ یو لبخند زد...
_"سلام...من...گو چینگ یو هستم...گفتن امروز بیام اینجا..."
زن سعی کرد حواسشو جمع کنه...
_"بله...بذارید چک کن آقای گو..."
و سریع داخل تبلتش شروع به گشتن اسم چینگ یو کرد...
چینگ یو آه کشید و در ذهنش شروع به حرف زدن با خودش کرد:"یعنی انقدر جذاب شدم؟!یعنی یاعه یینگ هم منو ببینه جذبم میشه یا باید خیلی بیشتر تلاش کنم؟! خدا لعنتت کنه شان! همش تقصیر توعه که مجبورم کردی این کت و شلوار زشتو بپوشم..."
زن اسمش رو تیک زد و به آسانسور ها اشاره کرد و با لبخند گفت...
_"بفرمایید برید طبقه ی دهم...اونجا راهنماییتون می کنن..."
چینگ یو احترام کوتاهی گذاشت و به سمت آسانسور حرکت کرد...بعد از چند دقیقه در های آسانسور باز شد...چینگ یو وارد آسانسور شد و طبقه ی ده رو زد...

....
ساعت 10:27 صبح
شرکت هوانگ

یاعه یینگ روی مبل لم داده بود و از بستنی کاکائوییش می خورد...نیم نگاهی به پونی کرد...
_"تو مگه قرار نبود بری آلمان؟! چرا هنوز اینجایی؟!"
پونی دست به سینه نشسته بود و با اخم بهش نگاه کرد...
_"پنج روز گذشته و همه چیز آرومه و تو می تونی انقدر راحت بشینی اینجا و بستنی بخوری؟!"
یاعه یینگ با حالت اغواگری زبونش رو روی بستنیش تاب داد و دور دهنش رو با دستمال پاک کرد...
_"من که اصلا برام مهم نیست شان می خواد چیکار کنه...به هر حال اون هر کاری بُکنه آخرش قراره با نقشه ی ما کلی سوپرایز بشه..."
و بعد لیس دیگه ای به بستنیش زد...
پونی آه کشید و صورتش توی هم رفت...
_"اگه فکر کردی می تونی با اون طوری بستنی لیس زدنت منو اغوا کنی سخت در اشتباهی..."
[🤨 خیانت تو روز روشن]
یاعه یینگ نیشخند زد...
_"تو اونقدر ها هم که فکر می کنی جذاب نیستی خواهر عزیزم..."
پونی با دهن باز بهش نگاه می کرد و نمی دونست چی بهش بگه...
یاعه یینگ می خواست لیس دیگه ای به بستنیش بزنه که در های آسانسور باز شدند...یه مرد خیلی جذاب بدون توجه به اونا از آسانسور خارج شد و به سمت راهرو حرکت کرد...یاعه یینگ هنوز تو همون حالت مونده بود و به مرد که دیگه خیلی ازشون دور شده بود نگاه می کرد...
پونی با دیدن نگاه یاعه یینگ مجله ای رو از روی میز برداشت و تو سرش کوبید...
_"باز تو چه فکری منحرفی ای هستی؟! ها!"
یاعه یینگ آب دهنشو محکم قورت داد و سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه...دوباره شروع به خوردن بستنیش کرد...
_"اون خیلی جذاب بود..."
پونی با گیجی بهش نگاه کرد و چون نفهمید اون چی می گه از روی مبل بلند شد و با نگاه تهدید آمیزی گفت...
_"بلند شو برو تو اتاقت! الان که اوضاع خرابه دنبال زن گرفتنی؟!"
چینگ یو با نیشخند از سرجاش بلند شد و به پونی چشمک زد...
_"باشه‌...باشه...می رم...ولی تو می دونی من نمی تونم از زن های خوشگل بگذرم..."
و به سرعت به سمت اتاقش دوید...
پونی با دهن باز بهش نگاه کرد...
_"باز کدوم بدبختی رو دیده می خواد ترتیبشو بده؟!"
[چینگ یوی بدبخت🥺]
و او هم به سمت اتاق خودش رفت و در رو محکم بهم زد...

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now