💙Sequence 20

50 11 0
                                    

مرد مرموز
فصل بیستم

اداره پلیس منطقه ۳
ساعت ۹:۴۵ صبح

شان به عکس هایی که رو به روش روی تابلو چسبونده شده بود نگاه می کرد...
کسی در زد و شان اجازه ی ورود داد...زیهان وارد اتاق شد و بهش احترام گذاشت...
_"قربان اطلاعات بیشتری در مورد گو چینگ یو به دست آوردیم..."
شان سرش رو تکون داد...
_"بگو..."
زیهان جلو اومد و عکسی رو به شان نشون داد...
_"گو چینگ یو خیلی آدم محتاطیه و تقریبا هیچ عکسی از خانواده اش رو داخل شبکه های اجتماعیش نذاشته...این عکس رو هم ده سال پیش داخل ویبو گذاشته بود که الان تونستم پیداش کنم..."
شان به عکس نگاه کرد...
_"این دو نفر باید پدر و مادرش باشن..."
زیهان سرش رو تکون داد...
_"بله قربان...گو یونگ چان و یو سوآ وو...ولی نکته ی عجیب در مورد این دو نفر اینکه..."
شان سیگاری روشن کرد و با کنجکاوی به زیهان نگاه کرد...
_"قبلا بهتون گفته بودم پدر و مادر چینگ یو داخل یه روستای دور افتاده زندگی می کنن...من یک نفر رو فرستادم تا به اون روستا بره و اطلاعات جمع آوری کنه اما مردم روستا گفتن اون دو نفر ده سال پیش از اونجا رفتن و هیچکس ازشون خبر نداشت..."
شان اخم کرد...
_"واقعا؟! اما تا جایی که یادم میاد گو چینگ یو تو فرم استخدامش نوشته که پدر و مادرش هنوزم تو اون روستا زندگی می کنن..."
زیهان پوزخند زد...
_"به هر حال از آدمی مثل اون نباید انتظار داشته باشیم که راست گفته باشه قربان..."
شان تک خندی کرد...
_"حق با توعه! یه لحظه فراموش کردم که اون با یون ژو همدسته...اما سوالی که پیش میاد اینکه چرا اون باید در مورد گذشته ی خودش دروغ بگه؟ پدر و مادرش الان کجان؟ اطلاعاتِ دیگه ای در موردشون پیدا نکردی؟"
زیهان سرش رو تکون داد...
_"متاسفانه آخرین اطلاعاتی که تونستیم از اونا پیدا کنیم مطعلق به همون ده سالِ پیشه...اون دو نفر ده سال پیش در تاریخ 06.08.2012 دو تا بلیط هواپیما به مقصد هنگ کنگ گرفتن و بعد از اون ناپدید شدن...هیچ خونه یا ماشین یا حتی ادارات ثبت عکس اون ها رو بعد از اون تاریخ ثبت نکرده..."
شان آه کشید...
_"دو تا حالت بیشتر نداره...یا دارن با هویت های جدید زندگی می کنن یا مُردن..."
و بعد گفت...
_"عجیبه...گو چینگ یو چرا با خانواده اش به هنگ کنگ نرفته و بعد خیلی سریع در آزمون استخدامی پلیس شرکت کرده؟! تاریخ استخدامش..."
و پرونده ی چینگ یو رو باز کرد...
_"06.09.2012 دقیقا یک ماه بعد از اینکه پدر و مادرش به هنگ کنگ رفتن اون به پکن اومده و یه افسر پلیس شده...ها! فکر نمی کنی یکم عجیب باشه؟!کدوم پدر و مادری پسر هجده سالشو تنها می ذاره و میره و دیگه بر نمی گرده؟!"
زیهان سرش رو تکون داد...
_"درسته قربان...خیلی عجیبه..."
شان چشم هاشو بست تا فکر کنه...
زیهان گلشو صاف کرد...
_"اهم...قربان یک چیز دیگه هم پیدا کردم که نمی دونم به دردمون می خوره یا نه..."
شان چشم هاشو باز کرد...
_"چرا تیکه تیکه حرف می زنی زود بگو!"
زیهان لبخند خجالتی ای زد...
_"شاید نامرتبط باشه قربان اما مادر یو یون ژو هم در همون روستایی به دنیا اومده که چینگ یو در اون بزرگ شده پس شاید اون چینگ یو و خانواده اش رو بشناسه..."
چشم های شان درشت شد...
_"چی؟! واقعا؟! چرا زودتر نگفتی؟!"
زیهان کمی سرخ شد...
_"بب...ببخشید قربان...فکر کردم بهتره اول در مورد گو چینگ یو بهتون بگم و بعد ارتباط اون با مادر یو یون ژو..."
شان آه کشید و از سرجاش بلند شد...سریع پالتوش رو پوشید...
_"وقتشه دوباره با اون زن حرف بزنیم...شاید اون کلید معمای گو چینگ یو باشه..."
و پالتوش رو برداشت و از اتاقش خارج شد...زیهان هم پشت سرش رفت...

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now