💙sequence 9

35 15 1
                                    

مرد مرموز
فصل نهم


نیمه شب
اداره ی پلیس منطقه 3

شان در حالی که مرتب توی اتاق راه می رفت به شخصیت 'گو چینگ یو' فکر می کرد...
زیهان در زد و وارد اتاق شد و احترام نظامی گذاشت...
_"قربان اطلاعات بیشتری در مورد گو چینگ یو به دست آوردیم..."
شان ابروشو بالا انداخت...
_"زود بگو..."
زیهان فلش مموری ای رو به پروژکتور اتاق وصل کرد...
_"در مورد خانوادش اطلاعات زیادی در دسترس نیست...اون تو یه روستای دور افتاده‌ به دنیا اومده و در سن ۱۸ سالگی در آکادمی پلیس چین ثبت نام کرده و بعد از گذروندن دوره های آموزشی به پِکَن منتقل شده اما خانواده اش با اون به پِکَن نیومدن..."
شان سرشو تکون داد...
_"عجیب نیست که تنهایی تو پکن زندگی می کنه؟!"
زیهان شانه هاشو بالا انداخت...
_"فعلا که چیزه مشکوکی در مورد خانواده اش پیدا نکردیم اما ما به تحقیقات ادامه می دیم..."
عکسی سه نفره روی دیوار افتاد...
_"جالب تر از اون ارتباط داشتن با این دو مَرده..."
شان به تصویر نگاه کرد...
_"اینا کی هستن؟!"
زیهان به عکس اشاره کرد...
_"سمت راستی به عنوان 'مشهور ترین مرد 2021' شناخته می شه...فکر کنم هیچ کس در چین نباشه که اونو نشناسه...شیائو ژان که پارسال به جرم قتل عمو و زن عموش دستگیر شد..."
شان سرشو تکون داد...
_"اون تبرعه شد درسته؟!"
زیهان سرشو تکون داد...
_"درسته و البته تبرعه شدنش رو مدیون گو چینگ یوعه..."
شان چشم هاش درشت شد...
_"جدا؟! و ارتباط اون دو تا چیه؟"
زیهان ابروشو بالا انداخت...
_"اون دو تا با هم قرار می ذاشتن...پارسال بیست تا از خبرگزاری ها در مورد ارتباط شیائو ژان با یه کاراگاه پلیس صحبت کردن که به نظر منظورشون چینگ یو بوده با این حال اون دو نفر در علنی کردن رابطشون خیلی محتاط بودن و تو هیچ کدوم از شبکه های اجتماعی هم چیزی در مورد رابطشون نگفتن پس ما نمی تونیم اینو تایید کنیم..."
شان با دهن باز به مرد نگاه کرد...
_"گو چینگ یو عجب کسی رو تور کرده..."
[😐 چقدر تو بی ادبی!]
زیهان کمی خجالت کشید...
_"اونا تقریبا پنج سال با هم بودن ولی در کمال تعجب شیائو ژان بعد از تبرعه شدن با اون به هم زده و الان با پسر عموی بیست و یک سالش ارتباط داره..."
شان به یاد حرف چینگ یو افتاد...
"نکنه فکر می کنی فقط آدم هایی که واقعا می میرین تنها مُرده های روی زمینن؟"
_"پس منظورش از اون حرفا شیائو ژان بود...ولی ارتباط اون دو تا از کِی شروع شده؟! یه کاراگاه پلیس و یه میلیاردر...اصلا به هم می خورن؟!"
زیهات سرش رو تکون داد...
_"اونا سال ۲۰۱۷ با یه تور گردشگری به کره رفتن و اونجا با هم آشنا شدن..."
شان سیگار دیگه ای روشن کرد...
_"۲۰۱۷؟ تور گردشگری کره؟ این دو تا چرا انقدر برام آشناعن؟! کجا شنیدمشون؟!"
و بعد ناگهان داد زد‌...
_"یون ژو!"
[🧐چینگ یو چه ارتباطی با یون ژو داره؟!]
زیهان با تعجب به شان نگاه کرد...
_"یون ژو؟ همون دختری که یاعه یینگ بهش تجاوز کرده بود؟"
شان سرش رو تکون داد و داد زد...
_"همین الان لیست همه ی مسافر های اون تور رو برام بیار!"
زیهان سرش رو تکون داد و سعی کرد خیلی سریع لیست مسافر ها رو پیدا کنه...
شان موبایل رو از دستش کشید و به دنبال اسم 'یو یون ژو' گشت...با دیدن اسم یون ژو شوکه شد...
_"باورم نمی شه! یون ژو تو همون توری بوده که اون دو تا هم بودن! این امکان نداره اتفاقی باشه!"
زیهان با دهن باز به رییسش نگاه می کرد...
_"قربان شما که فکر نمی کنین گو چینگ یو و یون ژو همو می شناختن؟ اگه این طور باشه گو چینگ یو به خاطر اون دختر می خواد از یاعه یینگ انتقام بگیره درسته؟!"
[😱 نه اصلا به پسرِ من میاد از این کارا بکنه؟!]
شان کمی فکر کرد...
_"فعلا نمی تونیم اینو با قطعیت بگیم...به هر حال شیائو ژان هم داخل اون تور بوده...من فعلا به هر دو نفرشون مشکوکم..."
شان به عکس روی پرده نگاه کرد...
_"مرد سمت چپش کیه؟"
زیهان سرش رو تکون داد...
_"این یکی رو حتما اسمش رو شنیدین...کیم سایمون...خبرنگار منفور...همونی که کل سلبریتی های چین از دستش در عذابن و حتی چند بار به سیستم بازجویی پلیس ها اعتراض کرده...اون خیلی آدم خطرناکیه چون هر اتفاقی که تو کشورمون بیفته اون با مقاله هایی که می نویسه حقیقت ماجرا رو به همه ی مردم نشون می ده..."
شان آه بلندی کشید و روی صندلیش نشست...
_"فکر می کردم یه مامور ساده رو انتخاب کردم ولی پیچیده ترین آدمی که تا حالا دیدم رو به این عملیات فرستادم..."
زیهان گفت...
_"چیکار کنیم قربان؟ اونو از این ماموریت کنار بذاریم و دنبال ی مامور جدید باشیم؟!"
شان دستی توی موهاش کشید و لبخند زد...
_"از کجا معلوم که حضور گو چینگ یو به نفع ما تموم نشه؟! شاید در آخر گو چینگ یو مجبور بشه یاعه یینگ رو بُکشه...این طوری ما به هدفمون می رسیم...یاعه یینگ به هر حال باید بمیره!"
[😏به همین خیال باش شان!]
زیهان گفت...
_"راستی قربان درمورد اون زنی که رفته بود خونه ی یاعه یینگ و نتونسته بودیم شناساییش کنیم...بالاخره اسمش رو پیدا کردیم...مین ساکورا...اما این یه اسم جعلیه چون هیچ گذشته ای نتونستیم از این اسم در بیاریم...واقعا نمی فهمم اون زن چه کاری ممکنه با یاعه یینگ داشته باشه..."
شان کمی فکر کرد و بعد ناگهان گفت...
_"اون زن یون ژوعه!"
زیهان با تعجب گفت...
_"چی؟! پس یعنی اون دختر برگشته چین؟!"
شان نیشخند زد...
_"برگشته تا از یاعه یینگ انتقام بگیره...واو! عجب! حالا ما دو نفر رو داریم که می دونیم قراره برای یاعه یینگ خطرناک باشن..."
زیهان آب دهنشو با ترس قورت داد...
_"قربان اما ممکنه یاعه یینگ حقیقت رو به او بگه...اینکه...اینکه ما..."
شان اخم کرد و با نگاه تهدید آمیزی به زیهان نگاه کرد...
_"هزار بار بهت گفتم‌ در مورد اون اتفاق حرف نزن! به هر حال ما برای اجرای عدالت مجبور شدیم اون کارو بکنیم...اینو فراموش نکن!"
زیهان سرش رو تکون داد...
_"چشم قربان..."
شان نفس عمیقی کشید تا آروم بمونه...
_"تو فعلا به تحقیق در مورد گو چینگ یو ادامه بده...من خودم مشکل یون ژو رو حل می کنم..."
زیهان سرش رو تکون داد و بعد از احترام نظامی از اتاق خارج شد...
شان به بیرون از پنجره اتاقش نگاه کرد...داشت فکر می کرد چطور اوضاع یک دفعه همون طور شده بود که می خواست و بعد بلند خندید...
_"هیچوقت فکر نمی کردم انقدر شانس بیارم و این همه آدم رو با هم تو مشتم بگیریم..."
سریع تلفن اتاقش رو برداشت و شماره ای رو گرفت‌...
_"الو...می خوام با ماکائو پارک صحبت کنم..."
بعد از چند ثانیه صدای کلفت مردی پشت تلفن شنیده شد که مشخص بود خیلی تعجب کرده...
_"الو شان؟"
شان هومی گفت...
_"آه...اینجا رو ببین...دوست قدیمی من نمی خواد اول بهم سلام کنه؟!"
مرد آه کشید.‌..
_"ببخشید...آخه برام تعجب آوره که برادر بزرگم دوباره باهام تماس گرفته‌...اونم بعد از این همه سال!"
شان لبخند زد...
_"برات یه کاری دارم...می خوام با استفاده از سرویس مخفی اطلاعات دو نفر رو برام پیدا کنی..."
مرد نفس عمیقی کشید...
_"گوش می دم...اسمشون چیه؟"
شان به بیرون از پنجره نگاه کرد...
_"یو یون ژو و گو چینگ یو..."
مرد پشت خط چند ثانیه فکر کرد‌...
_"این همون زنی نیست که چند سال پیش هم دنبالش می گشتی؟"
شان سیگاری روشن کرد...
_"چرا خودشه ولی این بار به خاطر یه پرونده ی دیگه دارم دنبالش می گردم...پس لطفا زودتر هر چی می تونی در موردشون پیدا کن..."
مرد هومی گفت و تماس رو قطع کرد...
شان روی صندلیش نشست و به عکس سایمون و ژان نگاه کرد...
_"این دو تا برامون دردسر می شن...باید بگم مراقبشون باشن..."

🍀Lee Eunsoo(O.L)

My Heart Skip A BeatWhere stories live. Discover now