❤sequence 10

42 15 0
                                    

مرد مرموز
فصل دهم

فردا
شانگهای
هتل رویال شانگهای
ساعت ۱۲ بعدازظهر


سایمون چمدونش رو روی زمین گذاشت و به اطراف سوییتش نگاه کرد...به سمت پنجره ها رفت و همه ی پرده ها رو کشید...وقتی مطمئن شد هیچکس نمی تونه اونو ببینه یا صداش رو بشنوه موبایل قدیمی ای رو از توی کیف دستیش درآورد و شماره ای رو گرفت...صدای جی یون پشت خط بود...
_"الو چه خبر؟"
جی یون با خونسردی گفت...
_"دو نفر تعقیبت می کردند..."
سایمون اخم کرد...
_"دو نفر؟! پس دو تا گروه دنبالمن...داخل هتل چی؟"
جی یون  آه کشید...
_"فکر کنم بهتر باشه همین الان از اون هتل بیای بیرون چون بیشتر از نصف آدمای داخل اون هتل خلاف کار های سابقه دارن! تو عمرم انقدر آدم سابقه دار یک جا ندیده بودم..."
سایمون با تعجب گفت...
_"لعنتی! حواسم نبود امروز یکم ماه مِی عه...همایش سالانه ی خلافکارای شانگهای امروزه...این اصلا تصادفی نیست که منو تو همچین روزی به اینجا کشوندن..."
چشم هاشو بست و آه کشید...
_"خیلی خب...شما حواستون به همه ی آدم های داخل هتل باشه و اگه فرد مشکوکی دیدین سریع بهم خبر بدین...نمی خوام اشتباهی رخ بده..."
جی یون هومی گفت...
_"مواظب خودت باش سایمون! فعلا..."
و تماس رو قطع کرد...
سایمون به سمت تخت رفت و خودش رو روی تخت پرت کرد...داشت فکر می کرد باید چی کار کنه که با شنیدن صدای موبایلش نفس عمیقی کشید...موبایلش رو از توی جیبش درآورد و جواب داد...
_"الو؟ چه خبر؟ در مورد گو چینگ یو چی فهمیدی؟!"
مرد پشت خط خیلی جدی گفت...
_"گو چینگ یو از اداره ی پلیس منطقه ۱۲ به بخش جرایم اقتصادی منتقل شده و بعد از اون پرونده اش از اطلاعات پلیس پاک شده..."
سایمون اخم کرد...
_"یعنی چی؟ یعنی استعفا داده؟!"
مرد گفت...
_"نه...یکم فکر کن...چرا باید پروندشو پاک کنن؟!"
سایمون نفس عمیقی کشید...باور نمی کرد چینگ یو همچین کاری کرده باشه...
_"اون داره یه عملیات مخفی انجام می ده؟!"
مرد آه کشید...
_"مثل اینکه توی یک پرونده ی خیلی محرمانه داره همکاری می کنه که من هنوز نتونست چیزی در موردش پیدا کنم..."
سایمون چشم هاشو بست...فکر می کرد همه ی این اتفاقات تقصیر خودش بود...چینگ یو یک عملیات مخفی انجام بده؟! این واقعا خنده دار بود!
_"آدرس خونه ی جدیدش رو پیدا کردی؟"
مرد هومی گفت...
_"آره آدرسشو برات می فرستم اما همون طور که گفتم فعلا نمی دونم داره روی چه پرونده ای کار می کنه..."
سایمون به سمت پنجره رفت و به بیرون نگاه کرد...
_"فعلا باید تمرکزمو بذارم روی یک کار دیگه...به محض برگشتن به پکن می رم باهاش حرف می زنم..."
مردی هومی کرد و تماس رو قطع کرد...سایمون آه بلندی کشید و خودش رو روی صندلی پرت کرد...
_"چینگ یو داری چیکار می کنی؟! می خوای یه مسیر بدون بازگشت رو بری؟!"


....
ساعت ۹:۳۰ شب


سایمون با قدم های آهسته وارد بار هتل شد...طبق پیش بینیش تمام خلافکار های شانگهای امروز اینجا جمع شده بودند تا در گردهمایی امروز شرکت کنند‌‌‌...روی یک صندلی نشست و یک نوشیدنی سفارش داد...
حق با جی یون بود! اونم تا الان تو عمرش انقدر آدم های خلافکار یک جا ندیده بود.‌‌..می دونست حتما میان سراغش اما نمی دونست چه زمانی برای همین خودش به دل خطر زده بود تا زودتر با اون فرد یا افراد روبه رو بشه...
داشت به اطرافش نگاه می کرد که ناگهان مردی بلند شد و داد زد...
_"زنده باد رییس یان!"
و همه با این حرف مرد شروع به دست زدن کردند...سایمون با اخم به اطرافش نگاه می کرد و توجهی به حرف هایی که مرد داشت می زد نداشت...
در همین زمان صدای آشنایی رو شنید‌‌‌...
_"سایمون؟!"
سایمون به سمت چپش نگاه کرد و با دیدن ژان دهنش باز موند...با بهت از سر جاش بلند شد و به سر تا پای ژان نگاه کرد...
_"ژ...ژان...تو...اینجا...اینجا چی کار می کنی؟!"
و بعد کمی فکر کرد و با خودش گفت:"مطمئنم ژان اون عکس هارو برام نفرستاده! اما اینجا چی کار می کنه؟ یعنی چیزی فهمیده؟!"
ژان با اخم بهش نگاه کرد و جلو تر اومد‌.‌..
_"این سوالیه که من باید بپرسم! تو تو شانگهای چی کار می کنی؟! نکنه منو تعقیب می کنی؟!"
سایمون هم اخم کرد...
_"جواب سوالمو بده ژان‌! وقتی برای مسخره بازی ندارم..."
ژان آه بلندی کشید و کنارش نشست...
_"من قرار بود بیام شانگهای برای یک مناقصه با یه شرکت آلمانی‌ و مطمئنم دو هفته پیش اینو بهت گفته بودم! آه...باید از همه ی اطرافیانم تشکر کنم که انقدر برام ارزش قائلن!"
سایمون نفس راحتی کشید ولی بعد بیشتر از قبل ترسید...نکنه اونی که خودشو اینجا کشونده بود ژان رو هم با یه روش دیگه آورده بود اینجا؟!
_"باشه...ببخشید...اون طوری بهم نگاه نکن...یک لحظه یادم رفت..."
ژان با اخم بهش نگاه کرد...
_"تو نگفتی چرا اینجایی؟!"
سایمون کمی فکر کرد...
_"اومدم دنبال یه نفر بگردم..."
ژان بیشتر اخم کرد...
_"اما تو هیچوقت تنهایی به همچین سفر هایی نمی ری...این بار چی شده که تنهایی اومدی؟!"
سایمون می دونست نمی تونه چیزی رو ازش پنهان کنه...با این حال سعی کرد اونو وارد این ماجرا نکنه...
_"برای یک مقاله ی جدید اومدم اینجا...نگران نباش!"
ژان نفس عمیقی کشید...
_"وقتی می گی نگران نباش یعنی باید بیشتر نگران باشم...چی شده سایمون؟ بهم بگو شاید تونستم بهت کمک کنم‌..."
سایمون متوجه شد چند مرد کت و شلواری دارن بهشون نزدیک می شوند...نمی تونست ژان رو به خطر بندازه برای همین دست اونو گرفت و سریع با خودش به سمت راهروی خروج اظطراری کشید...اون دو چندین طبقه رو بدون استراحت بالا رفتند...تا اینکه ژان دستش رو از دست اون بیرون کشید و روی زمین نشست...
به خاطر تنگی نفس چند بار سرفه کرد...
سایمون به طبقه های پایین نگاه می کرد تا ببینه اون مرد ها تعقیبشون کردند یا نه...جفتشون نفس نفس می زند و ژان که نمی دونست چه اتفاقی افتاده با اخم و شَک به سایمون نگاه می کرد.‌‌...
_"سایمون می گی چی شده یا نه؟! ما از دست کی فرار کردیم؟! چرا حرف نمی زنی؟!"
سایمون نفس عمیقی کشید و در رو هول داد تا وارد راهروی هتل بشن...
_"فعلا ازم نپرس ژان...بعدا برات توضیح می دم...همین الان باید از اینجا بری...اینجا خطرناکه‌..."
ژان اخم کرد و دنبالش راه افتاد.‌‌..
_" نمی رم! چرا باید برم؟! من باید حق ساخت اون عطر رو بگیرم! چون..."
اما قبل از اینکه حرفش رو کاملا بزنه چندین مرد کت و شلواری از روبه رو و پشتشون محاصرشون کردند...ژان با ترس به مرد هایی که دورشون رو احاطه کرده بودند نگاه کرد...سایمون دست ژان رو گرفت و اونو پشت خودش کشید...با عصبانیت گفت‌.‌..
_"شما ها کی هستین؟ برین کنار! وگرنه..."
اما یکی از مرد ها از پشت سر ژان رو به سمت خودش کشید و قبل از اینکه سایمون بتونه جلوشو بگیره سرنگ رو توی گردن ژان فرو کرد و چند ثانیه بعد ژان بی هوش شد و روی زمین افتاد...
سایمون می خواست ژان رو از دست مرد ها نجات بده که یکی از پشت گرفتش و سایمون احساس کرد ماده ی خواب آوری بهش تزریق شد...قبل از اینکه کاملا هوشیاریش رو از دست بده رایحه ی عجیبی رو فهمید...یک رایحه ی عجیب که احساس می کرد قبلا هم اونو استشمام کرده...

My Heart Skip A BeatWo Geschichten leben. Entdecke jetzt