Part 21

238 28 13
                                    

لیسا با لبخندش و حسی که وقتی پیشش بود داشت خیلی خاص بود جنی لبخندش دنیا رو زیباتر و خاص تر میکرد براش جوریکه حتی متوجه درداشم نمیشد .

لیسا نگاهی به اطرافشون که فقط آب بود انداخت و با لبخندی گفت : بریم خونه من ؟

جنی : اوم بریم وقتی ازت فاصله گرفتم انگار دارم یخ میزنم خیلی سرده ..

لیسا بهش نزدیک شد و آروم بغلش کرد و لب زد : پس من گرم نگهت میدارم تا سردت نشه .

یه لحظه با تعجب ادامه داد : وایسا ببینم نکنه از قصد داری بهونه میاری تا بغلت کنم !؟ ..

جنی ازش فاصله گرفت و با دلخوری جواب داد : نخیرم اینجوری نیست .

جنی تنهایی داشت از دریا به سمت خشکی میرفت که لیسا هم با لبخندی به دنبالش به سمت شن های نمناک رفت و همونجا لباساشونو پوشیدن و لیسا همینکه فرصت گیر آورد گوشیشو در آورد و سریع عکسی ازش گرفت ولی همون لحظه جنی هم سرشو برگردوند و بهش نگاهی انداخت و متوج...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جنی تنهایی داشت از دریا به سمت خشکی میرفت که لیسا هم با لبخندی به دنبالش به سمت شن های نمناک رفت و همونجا لباساشونو پوشیدن و لیسا همینکه فرصت گیر آورد گوشیشو در آورد و سریع عکسی ازش گرفت ولی همون لحظه جنی هم سرشو برگردوند و بهش نگاهی انداخت و متوجهش شد .

عکس موقع طلوع خورشید افتاده بود و به اون صورت خوشگلش درخشش خورشید میتابید لیسا داشت از دیدنش لذت میبرد که جنی به سمتش رفت
و شروع کرد به کنجکاوی کردن .

جنی : الان حتما زشت افتادم؛ پاکش کن لطفا ..

لیسا لبخندی زد و لب زد : برعکس خیلی خوشگل شدی پس عمراً پاکش کنم ..

و شروع کرد به دوییدن و دور شدن از جنی که جنی هم با گفتن " خودت خواستی .. " افتاد دنبالش و به دنبالش داخل شنا میدویید لیسا با خوشحالی به عقبش بعضی وقتا نیم نگاهی مینداخت و دوباره میدویید و لبخند میزد این لحظه خاص رو میخواست وقتی که هر دوشون پیر شدن به یاد بیارن و همراه همدیگه بخندن آروم قدماشو کوتاه تر کرد و بعد کمی دوییدن ایستاد و دستاشو برای در آغوش گرفتنش باز کرد * کاش هر روزمون رو در کنار هم خاطره بسازیم *

لیسا که دستاشو باز کرده بود داد زد : دوسِت دارم خیلی دوسِت دارم نمیدونم چرا ولی هر وقت کنارتم حس خوشحالی و ذوق بهم دست میده پس ..

حرفش تموم نشده بود که جنی محکم خودشو تو آغوشش پرت کرد و محکم بغلش کرد و گفت : پس
بیا با هم پیر شیم و خاطره هامونو مرور کنیم ..

Money ❤️‍🔥Where stories live. Discover now