Part 9

374 43 21
                                    

جیسو بخاطر شام خوردن با دختری که به شدت ازش متنفر بود عصبانی بود و هر جوری بود اون شامی که مجبور بود باهاش کنار بیاد تموم شد و داشتن  میرفتن و جیسو همینکه خواست سوار ماشین بشه که با صدای باباش سرجاش ایستاد .

جونگی : دخترم گوشیتو روی میز جا گذاشتم .

جیسو : پوفففف بابا باشه من میرم زود برمیگردم .

جیسو داشت به میز نزدیک میشد که متوجه حرفای رزی با پدرش شد و یه گوشه پنهون شد تا بفهمه که
در مورد چی حرف میزنن و چرا باهم بحث میکنن .

رزی : بابا من نمیخوام با دوهیون ازدواج کنم ..

* دوهیون ؟! یعنی میخواد با داداشم ازدواج کنه !؟ * جیسو با شنیدن اسم داداشش آروم روی میز کناریشون نشست و به حرفاشون گوش داد ولی انگار رزی راضی به ازدواج با داداشش نبود و پدرش می خواست به زور ازدواج کنه تا بتونه با پدرش تجارتشو ادامه بده .

جیسو وقتی متوجه تموم شدن بحثشون شد آروم نزدیکشون شد و گوشیشو از رو میز برداشت و با لبخندی لب زد : ببخشید گوشیم جا مونده بود .

جیسو خواست بره که با صدای پدر رزی سرجاش ایستاد و دوباره بهشون نگاهی انداخت .

پدرش دستشو گذاشت روی شونه های رزی و روبه جیسو لب زد : دخترم میشه فردا رزی رو با داداشت آشنا کنی ؟! تازه می تونید سه تایی با هم وقت بگذرونید ..

جیسو خواست جواب بده که رزی با گفتن " تمایلی
به آشنایی باهاشو ندارم " از روی صندلیش بلند شد و رفت جیسو نگاهی که به پدر رزی انداخت آروم لب زد : من چیکار کنم ؟! ..

یوجونگ : دخترم یکم لجبازه ..

یوجونگ کمی مکث کرد و ادامه داد : میتونم ازت درخواستی داشته باشم ؟

جیسو : بله حتما .

یوجونگ : میشه فردا همراه دوهیون بری به کلاب
و رزی رو بهش نزدیک کنی ؟ میدونم درخواستم یکم زیادیه ولی اگه کمکم کنی تا بهم نزدیک بشن خیلی
خوب میشه براشون ..

جیسو کمی رفت تو فکر * چرا دلم نمیخواد داداشم اونو ببینه ؟! عجیبه شاید چون ازش بدم میاد دلم نمی خواد که باهاش آشنا بشه * جیسو لبخندی زد و جواب داد : بله انجامش میدم .

یوجونگ : خیلی ممنون دخترم .

جیسو با گفتن " شبتون خوش " از رستوران رفت بیرون و سوار ماشین پدرش شد .

جونگی نگاهی به دخترش انداخت و لب زد : دخترم چرا اینقدر طولش دادی ؟

جیسو : بابا فعلا برو امشب خیلی خسته شدم؛ حال ندارم حرف بزنم .

با روشن کردن گوشیش متوجه پیام هایی که از جنی براش اومده بود؛ شد و شروع کرد به تایپ کردن .

جیسو : دختر این همه پیامو چجوری جواب بدم ؟

اینو نوشت و چون جنی آن نشده بود منتظر نموند
چون میدونست که جنی همیشه ساعت ۱۲ شب می خوابه پس گوشیشو کنار گذاشت و امشبو مجبور بود که تنهایی با کلی غرغر داخل ذهنش بگذرونه .

Money ❤️‍🔥Onde histórias criam vida. Descubra agora