Part 42

181 19 2
                                    

لیسا از رئیسش خداحافظی کرد و با لبخند مصنوعی که روی لباش نشست گفت : عشقم هنوز خیلی زوده چرا بیدار شدی ؟! نکنه بخاطر صدای من بیدار شدی !!؟ ..

جنی خودشو انداخت تو آغوش لیسا و لب زد : میشه همینجوری بمونی تا خوابم ببره هوم ؟ ..

لیسا : ولی جنی آخه ..

جنی : من خوابم میاد اونی ..

لیسا دیگه چیزی نگفت و اینبار بجای حرف زدن اونو محکم بغل کرد و با نوازش کردن سرش بخاطر کیوت و لوس شدنش لبخندی روی لباش نشست * حالا من این دختره رو چجوری ازت دور نگه دارم بیبی !!؟ .. *

وقتی جنی دیگه توی بغلش خوابش برده بود آروم همونجوری که بغلش کرده بود بلندش کرد و اونو به سمت اتاقشون برد و روی تخت گذاشتش و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و آروم گفت : چقدر خوشبختم که تو رو دیدم پرنسس زیبام .

* باید خودم بهش بفهمونم که تو فقط مال منی و کسی حق نزدیک شدن بهتو نداره *

لیسا توی تایمی که جنی خواب بود صبحونه رو آماده کرد و برگشت توی اتاق تا بیدارش کنه ولی دوباره جنی به زور بیدار شد و وقتیم که بیدار شد اونو بغل کرد تا همراهش بخوابه .

لیسا از روی تخت بلند شد و گفت : نمیخوای صبحونه بخوری عشقم ؟!! اگه نمیخوای پس اشکالی نداره خودم تنهایی پنکیک ها رو میخورم ..

اینو گفت و از قصد چند قدمی رو به سمت درِ اتاق برداشت و همینکه خواست از اتاق بره بیرون دستی
دور کمرش حلقه شد و سری روی پشتش گذاشته شد برای همین لبخندی زد و دستاشو روی دستای جنی که محکم دور کمرش قفلش کرده بود؛ گذاشت و ادامه داد : بالأخره تونستم بیدارت کنم ..

جنی که هنوزم چشماشو کامل باز نکرده بود لب زد : من نمیخوام بیدار شم اونی ..

لیسا : تو که قبلا زود بیدار میشدی الان چرا تنبل شدی شیطون !!؟ ..

جنی چشماشو باز کرد و از پشت بوسه ای روی گردن لیسا گذاشت و جواب داد : چون تو رو دارم .

اینو گفت و بعد ازش جدا شد و با زبونی که براش درآورد دویید سمت آشپزخونه و پشت سرشم لیسا
با لبخندی که از ذوق و خوشحالی بود؛ دنبالش رفت
به آشپزخونه و روبه روش روی صندلیش نشست و نگاهشو به دختری که مثل بچه ها غذاشو میخورد
داد .

جنی که اطراف لبشو کثیف کرده بود نگاهشو به لیسا داد و با خوشحالی گفت : اوممم اونی خیلی خوشمزه شده .

ولی با برخورد لبای لیسا روی لباش و حس مک عمیقی که به لباش زده شد چشماش گشاد شد و همونجوری سرجاش خشکش زده بود و وقتی لیسا ازش فاصله گرفت و با لبخندی بهش خیره شد؛ جنی از خجالت سریع نگاهشو به اطرافش داد و گفت : چیزه؛ اونی امروزم میریم برای عکس برداری ؟!

لیسا مکثی کرد و با فکر اینکه اگه هر دوشون برن پس قطعا با اون دختره روبه رو میشن سرشو بلند کرد و به جنی که منتظر جوابی از طرفش بود نگاهی انداخت و جواب داد : آره .

Money ❤️‍🔥Where stories live. Discover now