Part 37

213 20 5
                                    

و بعدشم تو بغل رزی بیهوش شد انگار زندگی درحالیکه یه عشق بهش داده بود یکی از اون آدمایی که از بچگی تا به الان همراهش بود و مثل برادرش بود براش رو ازش گرفت .

ویلای لیسا

* جنی *

جنی که مثل همیشه درسش و پروژه هاشو توی ویلای لیسا انجام میداد آروم از روی تخت به سمت در رفت و با قفل کردن در دویید سمت کمدها تا شاید یه پوشاک برای خودش پیدا کنه تا لیسا نیومده ولی هر چقدر که گشت نتونست چیزی پیدا کنه برای همین دستی به موهاش کشید و پوفی کشید * یعنی چی میشد من خنگ یه نوار بهداشتی هم با خودم میاوردم پوفففف *

جنی : من الان چیکار کنم ؟! ..

بخاطر درد شکمش محکم دستاشو روی شکمش
گذاشته بود و با نگرانی به اطرافش نگاه میکرد
* یعنی بهش بگم یا خودم بدون سوتی دادن حلش کنم !؟ * داشت راجبش فکر میکرد که یهو صدای
لیسا که داشت دستگیره در رو باز و بسته میکرد و صداش میزد توجهش به سمتش رفت * وای چیکار کنم ؟؟؟ *

لیسا که از قفل بودن در تعجب کرده بود درحالیکه بشقاب غذا رو دستش گرفته بود لب زد : عشقم در
اتاق قفله میشه بازش کنی لطفا ؟!

جنی : چیزه؛ دارم لباس عوض میکنم یکم صبر کن الان بازش میکنم اونی ..

لیسا نیشخندی زد و گفت : من که لختتو دیدم بیب پس درو باز کن عشقم ..

جنی : خجالت میکشم ..

لیسا : پس اون جنی که باهاش سکس کردم چی اونم همینجوری خجالتی بود ؟!

جنی که میدونست نمیتونه جلوی نیومدن لیسا به داخل اتاق رو بگیره آروم به در نزدیک شد و با باز کردن در با عجله دویید و روی تخت نشست تا اگه خونی روی شلوارش باشه لیسا خونو نبینه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جنی که میدونست نمیتونه جلوی نیومدن لیسا به داخل اتاق رو بگیره آروم به در نزدیک شد و با باز کردن در با عجله دویید و روی تخت نشست تا اگه خونی روی شلوارش باشه لیسا خونو نبینه .

لیسا که وارد اتاق شد با لبخندی بهش نزدیک شد و کنارش نشست و با گذاشتن دستاش روی سینه های جنی لب زد : مگه جاییتم هست که من ندیده باشم
تا خجالت بکشی بیب ؟! تازه ..

کمی مکث کرد و با لبخند معنی دارش روبه جنی ادامه داد : حساس ترین نقاط بدنتم دیدم ..

جنی یهو با مشتی که بهش زد با خجالت لب زد : نباید اونجا رو دید میزدی ..

لیسا خندش گرفت و با تعجب گفت : مگه تقصیر منه !؟

جنی دستاشو روی چشماش گذاشت و چیزی نگفت که لیسا از پشت بغلش کرد و همینم باعث شد جنی از درد شکم و کمرش ازش فاصله بگیره و دستشو روی شکمش بزاره .

لیسا : عشقم شکمت درد میکنه ؟

جنی : فکر کنم عضلاتش گرفته؛ چیز خاصی نیست ..

لیسا آروم بهش نزدیک شد و مالش دادن کمر و شکمش گفت : میخوای بریم دکتر ؟!

جنی : نه الان خوبم .

لیسا که از رفتارهای عجیب جنی مشکوک شده بود آروم گفت : حرفی هست که بخوای بهم بگی ؟!

جنی : نه .

لیسا : نکنه پریودی ؟

جنی یهو لب زد : چجوری ..

لیسا با خم شدن نذاشت جمله شو کامل کنه و خودش گفت : دختره لج باز ببینم چرا وقتی داری درد میکشی بهم راجبش حرفی نمیزنی و تازه ازم پنهونشم میکنی هوم ؟! ..

جنی : ببخشید اونی ..

لیسا بغلش کرد و اونو از روی تخت بلند کرد و با بردنش به سمت سرویس بهداشتی برگشت سمت کیفش تا نوار بهداشتی که توی مواقع ضروری با خودش میبرد رو برداره .

همراه یه شورت براش آماده اش کرد و روبه جنی لب زد : من میرم برات یه شلوار راحتی بیارم .

لیسا سریع داخل کمدش یکی از شلوارهاشو برداشت و برگشت پیش جنی و شلوار رو بهش داد تا بپوشتش و با خوابوندن جنی روی تخت سریع رفت و براش کیسه آب گرم رو آماده کرد و با گذاشتنش زیر پشت جنی آروم پتو رم روش کشید و کنارش نشست و لب زد : الان دردت کمتر شد عشقم ؟!

جنی لبخندی روی لباش نشست و جواب داد : آره بهترم اونی .

اینو گفت و بعد کمی نگاه کردن به صورت دختری که بالاسرش موهاشو نوازش میکرد چشماش سنگین شد
و خوابش برد .

لیسا با دیدنش که خیلی عمیق خوابش برده آروم از روی تخت بلند شد و رفت سمت وسایلی که جنی روی میز گذاشته بود و با نگاه کردن به دفتری که پروژه هاشو توش مینوشت آروم خم شد و نگاهی بهش انداخت و شروع کرد به انجام دادنش تا وقتی صبح جنی بیدار شد بخاطرش نمره اشو از دست نده .

صبح

* جنی *

جنی با شنیدن صدای آلارم گوشیش چشماشو باز کرد
و روی تخت بدنشو کش داد و همینکه خواست از روی تخت بره پایین نگاهش به لیسا که روی دفتر و کتاب هاش خوابش برده بود؛ افتاد * یعنی اون پروژه هامو برام انجام داده ؟! * آروم بهش نزدیک شد و با دیدنش لبخندی از ذوق روی لباش نشست حس خوبی بود که یکی بود که به فکرش باشه و بتونه بهش تکیه کنه .

خم شد و با نزدیک کردن صورتش به صورت لیسا خواست بوسه ای روی لباش بزاره که یهو با باز شدن چشمای لیسا از ترس صورتشو عقب داد و ازش فاصله گرفت .

لیسا خمیازه ای کشید و با کشیدن بدنش آروم لب زد : میبینم موقع خواب هم یواشکی میخوای ببوسیم ..

جنی با خجالت گفت : چیزه؛ یعنی نخوابیده بودی ؟!

_________________________________________

سلام زیباها امیدوارم که از خوندن این پارت هم لذت برده باشید 😍❤️‍🔥

Money ❤️‍🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora