Part 15

258 32 13
                                    

ولی این عشق و لیسایی که الان بغلش کرده بود واقعی بود و همه چی رو دیگه باید باور میکرد چون همشون واقعین؛ جنی سرشو تو گردن لیسا فرو برد و از خجالت حرفی نزد لیسا هم اونو از مدرسه بیرون برد و از اونجا دور شدن .

لیسا که داشت رانندگی میکرد نگاهی به جنی انداخت و لب زد : تایپ شخصیتت چیه ؟

جنی : esfj .

لیسا : پس برون گرایی؛ منم istp ولی خب در کل خیلی درونگرا نیستم .

جنی سرشو پایین گرفت و آروم زیر لبش گفت " همین جذابت کرده" شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش که لیسا با تعجب پرسید : چی گفتی ؟

جنی : گفتم درسته .

لیسا : ولی تفاوت سنی ما یکم زیاده تو باهاش مشکلی نداری ؟! ..

جنی : فکر کنم جذابه پس باهاش اکیم .

همینجوری داشتن حرف میزدن و بیشتر با هم آشنا میشدن تا بتونن بهم نزدیک تر بشن .

کلاب

* جیسو *

جیسو بالاخره با داداشش به درخواست پدر رزی
رفتن به کلابی که رزی اونجا کار میکرد و همونجا
بعد کمی وقت گذروندن رزی هم بهشون نزدیک شد
و کنار جیسو آروم نشست که با دیدن دوهیون لب
زد : انگار داره بهتون خوش میگذره ..

دوهیون لبخندی زد و خواست حرفی بزنه که رزی نذاشت و ادامه داد : به بازی علاقه دارید ؟

دوهیون با تعجب جواب داد : از کجا فهمیدی ؟!!

رزی نیم لبخندی زد و گفت : از شلختگیت و طرز لباس پوشیدنت کاملا مشخصه که یه گیمری ..

رزی نگاهی به جیسو انداخت و ادامه داد : اگه دوست داشتی میتونی امشبو با داداشت خوش بگذرونید ..

آروم از جاش بلند شد و رفت ولی همینکه رزی رفت دوهیون با چهره ای تقریبا عصبانی به جیسو نگاهی انداخت و گفت : این دختره چرا اینجوری رفتار کرد ؟!

جیسو خندش گرفت که دوهیون با چشم غره ادامه داد : نخند؛ نبینم بخندی ها !! ..

جیسو : خب به من چه که بداستایل و شلخته ای ..

دوهیون : حیف که اینجا کلی آدم هست وگرنه میزدمت ..

جیسو : مطمئنی که اونی که کتک میخورد خودت نبودی احیاناً ؟!

دوهیون : نمیدونم چرا تو خواهر شانسی نداشتم ببین یه دیونه شده خواهرم ..

جیسو : منم یه داداش میمون دارم باید ممنونم باشی که همچین خواهری داری میمون ..

دوهیون : میمون خودتی ..

دوهیون کمی رفت تو فکر و ادامه داد : ولی بنظرم دختره جذاب بود میخوام باهاش قرار بزارم ..

از روی صندلیش بلند شد و رفت میان جمعیت و
شروع کرد به رقصیدن و نوشیدن و مست شدن؛
جیسو از اینکه قرار بود رزی رو با داداشش ببینه کمی ناراحت بود و بخاطر همینم شراب هایی که روی میز بود رو یه سره رفت بالا که بتونه اون حس عجیبی که درونش اذیتش میکنه رو خاموش کنه .

داشت به داداش خنگش که داشت می رقصید نگاه میکرد که یهو متوجه تغییر مسیر داداشش به سمت
رزی شد و همینم اونو عصبی کرد با کنجکاوی بهشون زل زد * اصلانم بهم نمیایید *

بعد نیم ساعت که نگاهشون کرد با حس اینکه انگار دارن با هم خیلی صمیمی حرف میزنن و حتی میخندن چند قطره اشک ناخودآگاه از چشماش سرازیر شد و به بیرون کلاب حرکت کرد *من چرا اینجوری شدم آخه؟! چرا مثل احمقا دارم بهشون حسودی میکنم ؟! *

با اذیت پاهاش بخاطر کفش پاشنه بلندش کفش هاشو از پاش در آورد و با پای برهنه بیرون کلاب ایستاد و چشماشو بست و نفسی کشید تا بتونه از اون سنگینی که روش بود خلاص شه .

* جیسو خنگ جیسوی احمق چرا مثل احمقا داری رفتار میکنی ؟ به خودت بیا لطفاً؛ تو نباید بهشون حسودی کنی چرا اینجوری میکنی آخه ؟!! .. *

گوشیشو از جیبش بیرون آورد و به جنی زنگ زد بعد اینکه چند تا بوق خورد و‌ همینکه جنی گوشیشو جواب داد با ترکیدن بغضش لب زد : من حالم بده هقققققق میشه امشب بیایی پیشم ؟! چیزه الان همین کلابم ..

جنی : صدای گریه کردنتم شنیدم بالاخره دختر ما هم الان کلابیم دقیقا کجایی تا پیدات کنم ؟! ..

جیسو اشکاشو پاک کرد و با تعجب گفت : ما ؟!

جنی لبخندی زد و جواب داد : آره دیگه من و لیسا .

جیسو : نه نه نمیخوام اصن؛ نمیخوام مدل معروف منو این ریختی ببینه .

جنی خواست حرف بزنه که جیسو تماسو قطع کرد و بدون اینکه چیزی به کسی بگه با مستی از پیاده رو به جایی که خودشم نمیدونست کجاست حرکت کرد .

مردایی که اون اطراف بودن نگاهشون به جیسو خوب نبود و خیلی هاشون با فکر اینکه چجوری اونو بکشونن خونشون سعی در اغفال کردنش داشتن ولی جیسو با فحش دادن بهشون اونا رو از خودش دور کرد و مسیر خودشو ادامه داد .

به گوشیش که داخل جیبش زنگ میخورد توجهی نکرد که یهو دستی به شونه هاش گذاشته شد و همونجا جیسو نگاهی به شخصی که روبه روش ایستاده بود انداخت و با گریه بغلش کرد و لب زد : دلم برات تنگ شده بود هققق ..

_________________________________________

سلام عشقا خب این پارت جای حساس تموم شد امیدوارم که خوشتون اومده باشه 🥰❤️‍🔥
ولی کی میتونه باشه اون شخص بنظرتون ؟ 🤭

Money ❤️‍🔥Where stories live. Discover now