Part 27

225 27 21
                                    

خبرنگارا شروع کردن به سئوال پرسیدن راجب رابطشه اش با جنی و لیسا با لبخندی خواست جواب بده که یکی دیگه از همون خبرنگارا با سئوالی که ازشون پرسید باعث عصبانیت دوباره اش شد با مشت کردن دستاش سعی کرد ظاهرشو حفظ کنه و عصبانی نشه
که جنی با گرفتن مشت بسته شده اش اونو متوجه حضورش در کنارش کرد و تونست با نگاه کردن به دختر زیبای کنارش خشمشو کنترل کنه و با لبخندی جواب اون خبرنگارو بده .

لیسا : من از اون شایعه هایی که قبلا راجبم زده
میشد گذشتم و تونستم به همه ثابت کنم که چیزی
جز یه دروغ نبود و الانم من ..

نگاهشو به جنی داد و لبخند بزرگی روی صورتش نشست و ادامه داد : این دخترو دیونه وار دوست
دارم پس لطفا مثل قدیما شایعه نندازید دنبالمون ..

وقتی اینو گفت با بی توجهی همراه جنی از میان همه خبرنگارا رد شد و برگشتن داخل ماشین؛ جنی دستشو گرفت و لب زد : خوبی عزیزم ؟

لیسا که به زور جلوی خشمشو گرفته بود با لبخندی
که بهش زد جواب داد : خوبم عشقم؛ میخوای برگردی خونه یا میخوای پیش من بمونی ؟

جنی : فردا امتحان داریم باید برگردم خونه ام .

لیسا بوسه ای روی دست جنی گذاشت و گفت : هرچند دلم نمیخواد ولی خب بخاطر امتحان فردات مجبورم ..

وقتی رسیدن به نزدیکی خونه جنی هر دوشون دست همو ول کردن و جنی با پیاده شدن از ماشین براش دست تکون داد و لیسا هم از اونجا دور شد و رفت .

وقتی لیسا رفت آروم درِ خونه رو باز کرد و با باز
شدن در چشمش به دختری با ظاهری شلخته که
جلوش ایستاده بود؛ افتاد انگار جیسو میخواست بترسونتش که جنی با روشن کردن چراغ مشت
محکمی به شونه اش زد و همزمان که داشت کفش هاشو در میاورد لب زد : هه هه خیلی ترسیدم ..

جیسو با شنیدن حرف جنی شروع کرد به مشت های آرومی بهش زدن و گفت : ولی چرا نترسیدی ؟! من که طبق همون کلیپه پیش رفتم که !! ..

وقتی جیسو همه جا میکرد جنی با هول دادنش و نشوندنش روی مبل آروم لب زد : امشب کلا درس میخونیم پس بجای حرف زدن بچسب به حل کردن مسئله ها ..

جیسو با چهره ای پوکر دفتر و کتابشو باز کرد و جنی هم کنارش نشست و شروع کرد به توضیح دادن و حل کردن مسئله و فرمول های ریاضی ولی جیسو با گیجی فقط تمرکزش روی فضولی کردن تو زندگی دوستش که داشت بهش درس میداد؛ بود و همینطور هیجانی که تو زندگیش اتفاق افتاده بود .

جیسو با چهره ای پوکر دفتر و کتابشو باز کرد و جنی هم کنارش نشست و شروع کرد به توضیح دادن و حل کردن مسئله و فرمول های ریاضی ولی جیسو با گیجی فقط تمرکزش روی فضولی کردن تو زندگی دوستش که داشت بهش درس میداد؛ بود و همینطور هیجانی که تو زندگیش اتفاق افتا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نگاهی به دفتری که پر از اعداد گیج کننده بود؛ انداخت و نگاه شیطانی هم به دوستش داد و گفت : من یه ایده عالی دارم ..

جنی که فکر میکرد میخواد راجب درس حرف بزنه با کنجکاوی نگاهی بهش انداخت و گفت : چه ایده ای ؟!

جیسو دویید سمت اتاق جنی و پیراهنی که برای جنی هم گشاد بود رو برداشت و برگشت پیشش و با ذوق گفت : من اگه فردا صبح اینو بپوشم و عکسشو برای اون بفرستم شاید بتونه منو از اون امتحان کسل کننده ریاضی بدزده و اینجوری میتونم بجای درس برم عشق و حال ..

وقتی جیسو نگاهش به دوستش افتاد با گفتن " چیه ؟ چرا همچین نگام میکنی ؟؟ " با تعجب بهش خیره شد که جنی لب زد : هنوزم بهم نگفتی اونی که دوسش داری دقیقا کیه ..

جیسو آروم کنار جنی نشست و با نفس عمیقی که
داد بیرون گفت : همون دختره که رو مخم بود ..

جنی : چی ؟؟! پس الان بجای تنفر عاشقشی ؟!

جیسو با تکون دادن سرش جواب داد : اوهوم .

جنی چشماش ریز شد و گفت : نکنه منو خر فرض کردی ! یا شایدم داری باهام شوخی چیزی میکنی ..

جیسو با توضیح دادن داستانش با رزی باعث شد کل شبو همراه جنی بجای درس خوندن راجب عشقی که
به دختر رو مخ زندگیش پیدا کرده بود حرف بزنن و همونجا روی مبل و زمین خوابشون بیوفته .

وقتی با صدای زنگ گوشی هاشون بیدار شدن رزی با عجله رفت سراغ پیراهنه و با پوشیدنش از جنی که به زور چشماش باز مونده بود خواست که ازش عکس بگیره و سریع عکسه رو برای رزی فرستاد و با لبخند شیطانی آماده رفتن به مدرسه شد وقتی از جنی جدا شد و به سمت مدرسه ا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وقتی با صدای زنگ گوشی هاشون بیدار شدن رزی با عجله رفت سراغ پیراهنه و با پوشیدنش از جنی که به زور چشماش باز مونده بود خواست که ازش عکس بگیره و سریع عکسه رو برای رزی فرستاد و با لبخند شیطانی آماده رفتن به مدرسه شد وقتی از جنی جدا شد و به سمت مدرسه اش رفت و توی کلاسش روی صندلیش ولو شد و آماده درگیر شدن ذهنش با سئوالات ریاضی بود با ورود دختر هات و جذابی که عینک زده بود لبخندی روی لباش نشست و به رزی که بهش از دور خیره شده بود؛ نگاهی انداخت و زیرلب گفت : بالاخره تونستم بکشونمت به اینجا 😏

_________________________________________

سلام زیباها امیدوارم که این پارت هم براتون جذاب بوده باشه 😍❤️‍🔥

Money ❤️‍🔥Where stories live. Discover now