جنی با فکر کردن به اتفاقایی که داخل حموم افتاد یهو گونه هاش سرخ شد و با لکت جواب داد : هیچ اتفاقی نیوفتاده ..
جیسو : ولی طرز حرف زدنت اینو نمیگه ولی باشه من فعلا خیلی اصرار نمیکنم خودم که میدونم باهم سکس داشتید چرا الکی حرفشو پیش بکشم و راجبش بحث کنم ..
جنی بدون اینکه بفهمه همش کلکه با چشمای گشاد لب زد : تو از کجا فهمیدی ؟! ..
جیسو یهو شروع کرد به خندیدن که جنی با تعجب ادامه داد : چرا میخندی ؟ ..
جیسو : خنگ خانم همین الان خودتو لو دادی هاها ..
جنی : یاااا فردا کارت ساخته ست جیسو؛ از الان دارم بهت میگم که خودتو آماده کنی ..
جیسو با ادای جنی رو در آوردن اونو بیشتر عصبانی کرد و با لبخند معناداری لب زد : حالا موقع شکس چه حسی داشتی ؟ ..
جنی لبخندی روی لباش نشست و با گفتن " خب .. "
از خجالت کمی با انگشتاش ور رفت و به اون حس عجیبی که موقع لمس ها و بوسه هاشون داشت فکر کرد و ادامه داد : مثل یجور آتیش بازی بود ؟! ..جیسو با خنده گفت : آتیش بازی ؟ ..
جنی : آخه بدنم گرم شده بود ..
خواست حرفشو کامل بزنه که با صدای درِ اتاق سریع ساکت موند و با اشاره به جیسو هم فهموند که سکوت کنه .
لیسا درِ اتاقو باز کرد و لب زد : غذا رو گرم کردم تا سرد نشده بیا پایین عشقم باشه ؟
جنی : باشه .
وقتی لیسا از اتاق رفت جیسو با تعجب لب زد : الان بهت گفت عشقم ؟؟! باورم نمیشه که لیسامانوبان اینقدر دلباخته دوست خنگم شده باشه !! ..
جنی : شاید چون خیلی خوشگلم عاشقم شده ..
جیسو : ولی هنوزم تو شوکم ..
جنی : جیسو الان باید برم فردا میبینمت .
جیسو به شوخی لب زد : آره برو پیش عشقت و باهاش عشق و حال کن؛ منم از سینگلی فقط زار زار گریه کنم .
جنی : دیگه اینجوری نگو ناراحتم میکنی؛ من رفتم ..
جنی تماسو قطع کرد و آروم رفت داخل آشپزخونه
و روی صندلیش نشست عجیب بود چون کنار لیسا زندگی کردن یجور خاصی براش مثل یه رویا بود که
هر لحظه امکان داشت که از این رویای زیبا بیدار بشه .جنی شروع کرد به خوردن ولی با دیدن بشقاب لیسا با تعجب لب زد : چیزه؛ غذا نمیخوری ؟! ..
لیسا : بهت که گفته بودم شام خوردم ..
جنی یه قاشق برنج و یه تیکه گوشت هم روش گذاشت و به طرف لیسا گرفتش و لب زد : نمیشه یه کوچولو بخوری تا منم خوشحال شم هوم ؟! ..
لیسا لبخندی زد و دهنشو باز کرد و جنی قاشق برنجو گذاشت دهنش و با ذوق دوباره مشغول خوردن شد . لیسا با دیدن ذوق و خوشحالی جنی کمی رفت تو فکر اینکه چرا بعد اون همه سخت گیری ها الان تصمیم به رابطه گرفته بود هنوز براش جای سئوال بود ولی الان این براش مهمتر بود که اون میخواد این رابطه ریسکی رو باهاش تجربه کنه و عشقشو بهش نشون بده تا همه از عشقی که بینشونه باخبر شن .
گوشیشو از روی میز برداشت و با گرفتن عکسی از بشقاب غذای جنی پستی با عنوان " اولین شامی که باهات میخورم و ازش لذت میبرم " تو اکانت اینستاش پست کرد و دوباره نگاهی به جنی انداخت .
وقتی غذای جنی تموم شد میزو جمع کرد و برگشت به اتاقش و با دراز کشیدن روی تختش منتظر اومدن جنی موند؛ بعد کمی انتظار جنی به آرومی وارد اتاق شد و از اینکه بره رو تخت یا نه دودل بود * چیکار کنم ؟! برم کنارش بخوابم ؟ چرا دارم قرمز میشم آخه ؟؟ .. * جنی داشت تو ذهنش کلی دلیل برای رفتن و یا نرفتنش روی تخت میاورد که با صدای لیسا به خودش اومد و با تعجب نگاهشو به لیسا داد که لیسا با لبخندی لب زد : همین یه ساعت پیش با هم سکس کردیم چرا یهو اینقدر خجالتی شدی ؟ ..
جنی بدون اینکه حرفی بزنه آروم به تخت نزدیک شد
و روی تخت با فاصله زیادی دراز کشید و خودشو جمع کرد لیسا هم اونطرف تخت دراز کشیده بود که جنی نتونست همینجوری از این فرصت دست بکشه و طولی نکشید و آروم از پشت لیسا رو بغل کرد و لب زد : اون شب چرا فالوم کردی ؟لیسا کمی فکر کرد و جواب داد : چون بهت فکر میکردم و همون لحظه هم تو فالوم کردی ..
جنی با تعجب گفت : واقعا ؟!
لیسا آروم برگشت به سمت جنی و در حالیکه به چشماش خیره شده بود لبخندی روی لباش نشست
و گفت : فکر کنم واقعا عاشقت شدم .._________________________________________
سلام قشنگا امیدوارم که از خوندن این پارت هم لذت برده باشید 🥰❤️🔥
کیوتی ها بخاطر یکی از ممبرا که گفت دو پارت آپ کنم فرداشب هم ساعت ۱۱ مانی آپ میشه 😍🥹
BINABASA MO ANG
Money ❤️🔥
Romanceفیکشن : مانی پایان یافته ❤️🔥 ژانر : عاشقانه؛ کسب و کار؛ مدرسه ای؛ اسمات کاپل ها : جنلیسا و چهسو خلاصه : خلاصه : چی میشه اگه من چیزی رو بخوام که غیر ممکنه ؟! من جنی کیم یه دختر سطح پایین و دانش آموزم که یه روز تصمیم به انجام کاری میکنم که فقط افراد...