Part 46

169 18 0
                                    

دنیایی با زیبایی های شگفت انگیز که یه نمونه اش جنی فرشته ای با پرهای آبی رنگش بود و اونو دوباره به اون زندگی روشنی که گمش کرده بود برگردوند و شادی و لبخند رو بهش برگردوند احساساتش و همینطور خود واقعیش ..

جنی : اونی ..

لیسا با لبخندی چشماشو بهش دوخت و بوسه کوتاهی که روی لباش گذاشت و لب خونی کرد : دوست دارم جنیا ..

جنی دوباره در آغوشش گرفت و اونم با گفتن " منم دوست دارم اونی " چند قطره اشک از چشماش سر خورد و حس دلتنگی و شادی که در کنارش حس میکرد باعث ریخته شدن اشکاش شد ولی زیبا بود این حس عجیب درون قلبش !!

امروزشونو با بغل کردن همدیگه و حرف زدن در رابطه با گذشته اشون گذروندن انگار به یه همچین روزی که تنها لبخندشون برای همدیگه باشه نیاز داشتن .

هتل

* جنی *

دوسش دارم حسش میکنم این قلب پر جنب و جوشمو اون اولش فقط در حد یه خواب بود برام ولی الان واقعا باهام روی یه تخت خوابیده !!

میتونم واقعی بوسش کنم، لمسش کنم، احساساتمو بهش اعتراف کنم و بهش واقعیتو بگم .

آروم دستامو از دور کمرش برداشتم و با بلند شدن از روی تخت لیسا رو متعجب و کنجکاو کردم چون با اون چشمای زیباش بهم خیره شده بود و انگاری میخواست حرفی رو به زبون بیاره ولی نمیخواست اول از من حرفشو بزنه .

داخل جیبم حلقه ای که چهار سال پیش همینجوری خریده بودمشو بیرون آوردم و با نشون دادنش لبخندی بهش زدم .

جنی : من هنوزم باورم نمیشه که دارم به لالیسا مانوبان احساساتمو اعتراف میکنم ..

لیسا بغضش گرفت و اونم روبه روم روی زانوهاش نشست و گفت : جنی تو الان ..

جنی انگشتشو روی لبای لیسا گذاشت و گفت : بیا ازدواج کنیم اونی ..

لیسا : ازدواج کنیم ..

جنی : میخوام باهم دعوا کنیم و با بوسیدن لبای همدیگه از دل همدیگه دربیاریم؛ میخوام زندگیمونو
با هم بسازیم و تجربه هامونو در کنار هم امتحان کنیم و موفقیت هامونو باهم سهیم بشیم ..

لیسا دستشو گرفت و بوسه ای روش گذاشت و خودشو پرت کرد توی بغل جنی و هر دوشون افتادن روی زمین و خیلی طول نکشید که صدای خنده هر دوشون کل فضای اتاقو گرفت .

زیباست مگه نه ؟! این عشق و این سرنوشتی که ما رو بهم رسوند مثل یه معجزه بود که بالاخره واقعی شد .

یک روز بعد

* جنی *

به لالیسامانوبان که به دوربین خیره شده بود اشاره ای کردم که لبخند بزنه ولی با چهره ی جدی که به خودش گرفت آروم بهم فهموند که همینجوری خوب میوفته و بالاخره عکسی که موردپسند خودشم بود رو ازش گرفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به لالیسامانوبان که به دوربین خیره شده بود اشاره ای کردم که لبخند بزنه ولی با چهره ی جدی که به خودش گرفت آروم بهم فهموند که همینجوری خوب میوفته و بالاخره عکسی که موردپسند خودشم بود رو ازش گرفتم .

به لالیسامانوبان که به دوربین خیره شده بود اشاره ای کردم که لبخند بزنه ولی با چهره ی جدی که به خودش گرفت آروم بهم فهموند که همینجوری خوب میوفته و بالاخره عکسی که موردپسند خودشم بود رو ازش گرفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وقتی جاهامونو عوض کردیم من برعکس اونیم لبخند لثه ای بهش زدم و ژست سکسی به خودم گرفتم و با دیدن عکسم نگاهی بهم انداخت و خیلی جدی رفتار کرد .

جنی : اونی چرا نمیشه اینو پستش کنم !؟

لیسا : نمیخوام کسی به پاهای دوست دخترم نگاه کنه .

جنی : ولی خودتم پاهات ..

نذاشت حرفامو کامل کنم و خواست عکسمو پاک کنه که دوربینو ازش قاپیدم و با دوییدن به داخل کشتی سعی کردم از چنگش در برم که بهم رسید و محکم منو گرفت و هر دومون روی مبل داخل کشتی افتادیم .

لیسا از روم بلند شد و دوربینم ازم پس گرفت ولی عکسمو پاک نکرد و با بوسه ای که روی پاهام گذاشت لبخند ملیحی بهم زد و با صدای سکشی لب زد : خیلی هات شدی برای همین حسودیم میشه .

خودش اعتراف کرد که حسودیش شده و همین منو
به وجد آورد چون این لیسای حسود رو خیلی دوس داشتم و از حسودی کردنش لذت میبردم .

با گرفتن گوشیم تو دستم دوییدم پیشش و همزمان هر دومون عکس هامونو آپلود کردیم و زیرشم همدیگه رو تگ کردیم با این کارمون به همدیگه پیشنهاد شروع یه رابطه رو اعلام و همه رو غافلگیر کردیم .

میترسیدم به کامنتا نگاه کنم چون تحمل دیدن هیت های بقیه رو نداشتم برای همین چشمامو بستم و گذاشتم بجام لیسا کامنتا رو چک کنه .

لیسا : فکر کنم ما تونستیم بالاخره انجامش بدیم ..

با برداشتن انگشتام نگاهی به کامنتایی که لیسا چک میکرد انداختم و از خوشحالی گریه ام گرفت یعنی کسی از بودنمون با هم مخالف نبود و همه کامنتای زیبایی رو برامون گذاشته بودن .

از جام بلند شدم و رفتم سمت شراب قرمز و با پر کردن دو لیوان برگشتم پیش لیسا و اینبار من بهش با عشوه لیوان شرابی رو پیشنهاد و خودمو براش به نمایش گذاشتم .

با طعم کردن شراب زیر زبونم لیوانمو به لیوانش زدم و لبخندی بهش زدم و با نشستن روی پاهاش از منظره ی زیبایی که جلومون بود نهایت لذت رو میبردم .

داشتیم توی سکوت باهم به دریا نگاه میکردیم که صدای نوتیف گوشم توجهمو به سمتش کشوند ولی
با دیدن پیامی که از طرف جیسو برام اومده بود
آروم گوشیمو برداشتم و شروع کردم به تایپ کردن .

جیسو : چینگویا بهت خوش میگذره ؟

جنی : آره ولی اگه بزاری ..

جنی با وجود اینکه پیام های جیسو رو سین زده بود صفحه گوشیشو خاموش کرد و دوباره نگاهشو به لیسا داد و خودشو بهش تکیه داد و از خوشحالی لبخندی روی لباش نشست * چقدر توصیف همچین حسی برام قشنگه اونی *

_________________________________________

سلام عزیزای دلم امیدوارم که از خوندن این پارت هم لذت برده باشید 😍❤️‍🔥

Money ❤️‍🔥Where stories live. Discover now