Part 20

275 29 2
                                    

لیسا یهو عصبانی شد و به کریس نزدیک شد و آروم گفت : دلتنگی ؟ تو یه فرصت طلب بودی که با اون عکسای جعلی خودتو دوست پرسم جلوه دادی ..

لیسا مکثی کرد و ادامه داد : الان داری جلو همون خبرنگارا بهشون میگی بخاطر دلتنگی برگشتم ؟؟!
واقعا نمیدونم با چه رویی برگشتی ولی فقط اینو بهت میگم که اینبار همه چیز دیگه اونجوری که تو میخوای پیش نمیره ..

لیسا مچ دست جنی رو گرفت و خواست باهاش از اونجا بره که جنی با نگاه پر از متعجبش بهش خیره شده بود و آروم لب زد : میشه بهم راجب این اتفاق توضیح بدی ؟!

لیسا بهش نزدیک شد و گفت : اینجا نمیشه فعلا لطفا باهام بیا از اینجا بریم قول میدم همه چی رو برات با جزئیات تعریف کنم هوم ؟! لطفا جنی ..

جنی سری تکون داد و جواب داد : باشه .

و هر دوشون سریع از اونجا دور شدن و به بیرون هتل پا تند کردن لیسا هم شوکه بود و هم بغضش گرفته بود با دیدن کریس اون اتفاقات و روزای بدی رو که قبلا به زور تونسته بود پشت سرش بزاره رو یادآوری کرد و حالش بد شده بود که جنی هم متوجه حال بدش شد و با نگرانی لب زد : لیسا حالت خوبه ؟! رنگت پریده ..

لیسا که حس میکرد که داره میوفته نگاهی به جنی انداخت و با لبخندی جواب داد : خوبم ..

ولی بالافاصله از هوش رفت و افتاد تو بغل جنی که جنی با گرفتنش آروم روی زمین خوابوندش و شروع کرد به صدا زدنش ولی انگار لیسا هیچ جوابی نمیداد
و کامل بیهوش شده بود .

جنی : چیکار کنم ؟ لطفا یکم دووم بیار الان میبرمت به یه جای امن .

خواست بلندش کنه ولی همون لحظه خبرنگارا پیداشون شد و شروع کردن به عکس گرفتن؛ جنی از پیدا شدن یهویی خبرنگارا شوکه شده بود و آروم لیسا رو بغل کرد که از اونجا ببرتش که کریس هم با گذاشتن دستش روی شونه جنی مانع رفتنش شد .

کریس : بزارش زمین من میبرمش بیمارستان .

جنی : فکر نکنم لازم به اینکار باشه من خودم مراقب دوست دخترم هستم .

اینو گفت و سریع از هتل خارج شد وقتی لیساچشماشو باز کرد و هوشیاریشو به دست آورد با لبخندی لب زد : بزارم زمین دیگه خودم میتونم راه برم .

جنی با شنیدن صدای لیسا چشماش خیس شد و گفت : نگرانم کردی هققق ..

لیسا آروم پاهاشو روی زمین گذاشت و با لبخندی گفت : نگران نباش فکر کنم بخاطر رژیمم باشه بعضی وقتا اینجوری میشم ولی ..

با لحنی شوخی گفت : ببین حالم کاملا خوبه پس ..

با کف دستاش اشکای روی صورت جنی رو پاک کرد و ادامه داد : دیگه نبینم چشمای خوشگل عشقم خیس بشه هوم ؟!

جنی هم لبخندی زد و جواب داد : اوم .

لیسا : پس بریم عشقم .

هر دوشون سوار ماشین شدن و به یه جایی که آدما به ندرت پیدا میشدن، رفتن و همونجا به فضای خنک و سردی که از دید جنی زیبا ولی از دید لیسا دردناک بود خیره شدن احساساتشون وقتی به دریا نگاه میکردن متضاد هم بود ولی تنها چیزی که توی هر دوشون مشترک بود این حس آرامش در کنار هم بودنشون بود .

Money ❤️‍🔥Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin