Part 16

271 28 18
                                    

ولی بی‌ خبر از اینکه اونی که داره بهش زنگ میزنه جیسوئه تنها دوست قدیمیش که بیشتر از یه دوست بود براش رو در آغوش گرفته بود و گریه میکرد انگار توی این لحظه حساس که حس میکرد همه ازش فاصله گرفتن با دیدن دوستش احساساتش رو که رها کرده بود و خودشو تو آغوشش خالی کرد .

پسری که با دیدن جیسو که داره گریه میکنه دستاشو
به پشتش میزد تا آرومش کنه آروم لب زد : نمیدونستم اینقدر دلت برام تنگ میشه وگرنه زودتر برمیگشتم ! ..

که یهو جیسو ازش فاصله گرفت لبخندی بهش زد و
به شوخی شروع کرد به زدنش ولی بدون اینکه اونا حواسشون باشه یکی از دور نگاهش به شوخی و لبخنداشون افتاد و گوشیشو که می خواست دوباره
بهش زنگ بزنه رو پایین گرفت و آروم لب زد : لبخندش چقدر زیباست ..

دستشو روی قلبش که انگار میخواست بزنه بیرون گذاشت * من چرا غیرطبیعی دارم رفتار میکنم ؟! *
بدون اینکه بزاره اونا ببیننش سریع از اونجا دور شد
و برگشت به کلاب و خواست بره داخل که توجهش به داداش جیسو که مست روی مبل ولو شده بود رفت و پوفی کشید * این بچه هم انگار فکر کرده میتونه مخ منو بزنه یه ساعت طول نکشیده رفت تو خواب نازش*

وارد کلاب شد و مشغول کاراش و خدمات دادن به مشتری های وی آی پی از اونطرفم جیسو داشت به کمک جانگمین سوار تاکسی میشد تا به خونه اش برگرده .

جانگمین هم کنارش نشست و تا ویلا همراهش رفت و خواست از اونجا ازش خداحافظی کنه که پدر جیسو هم اونو دید و با تعجب لب زد : پسرم کی برگشتی ؟!

جانگمین لبخندی زد و گفت : ببخشید پدر میخواستم بهتون خبر بدم ولی خواستم جیسو رو غافلگیر کنم ..

جونگی : پس انگار قراره مثل بچگی هاتون شیطنت کنید نه ؟!

جیسو با دلخوری لب زد : بابا !! ما کی شیطنت کردیم آخه چرا داری اینو میگی ؟!

جونگی : یادمه از سر و کول هم میرفتید بالا و کل خونه رو گذاشته بودید رو سرتون ولی خب الان بزرگ شدید شاید یکم اوضاعتون تغییر کرده باشه ..

جانگمین : نه پدر نگران نباشید الان من دیگه باهاش دعوا نمیکنم ..

کمی مکث کرد و رفت تو فکر * چون دوسش داشتم اونجوری رفتار میکردم * نگاهشو به جیسو و جونگی داد و آروم ادامه داد : پدر من دیگه برم خوشحال شدم از دیدنتون .

جونگی : پسرم خب بیا داخل و غذا رو باهامون بخور .

جانگمین : ممنون پدر راستش من باید برگردم شرکت بابام ..

جونگی دستی گذاشت روی شونه ی جانگمین و لب
زد : ببین جانگمین کوچولومون چه بزرگ شده؛ داره
یه شرکتو اداره میکنه؛ برو پسرم ولی حتما بهمون سر بزن ..

جانگمین : چشم .

نگاهی به جیسو انداخت و چشمکی بهش زد و زیرلب گفت : بعدا باهم حرف میزنیم پرنسس .

Money ❤️‍🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora