Part 39

201 16 2
                                    

جنی جوابی نداد و سرشو پایین گرفت و به دمپایی هاش که روی زمین میکشیدش خیره موند که لیسا چونشو بالا گرفت و باعث شد هر دوشون غرق چشمای همدیگه بشن و برای چند ثانیه رو همونجوری بدون هیچ حرکتی بمونن .

عشق درونشون انگاری هر روز نسبت بهم بیشتر شعله ور میشد و قلبشون برای هم میتپید .

جنی : هنوزم درد دارم ..

لیسا با شنیدن حرف جنی دستشو به پاهای لختش رسوند و با یه حرکت بلندش کرد و همونجوری که چشماشون بهم قفل شده بود آروم لب زد : اصلا کی گفت از تخت بیای بیرون هوم ؟! امروز رو کامل استراحت میکنی عشقم ..

جنی دستاشو دور گردنش قفل کرد و لبای نرمشو روی گونه اش گذاشت و لبخندی بهش تحویل داد و با تکون دادن سرش حرفشو قبول کرد و دیگه حرفی نزد .

لیسا اونو به اتاقشون برگردوند و آروم روی تختشون گذاشتش و با کشیدن ملافه ها روی دختری که فقط با اون چشمای خیره کننده اش نگاش میکرد خواست از اتاق خارج بشه که جنی با گرفتن آستین لباسش مانع رفتنش شد .

لیسا نگاهشو دوباره به جنی داد و لب زد : نمیخوای برات کیسه آب گرم بیارم !؟ ..

جنی : نمیشه فعلا بمونی پیشم ؟! نمیخوام بری ..

لیسا روی تخت دراز کشید و جنی از پشت با قفل کردن دستاش به دور کمر لیسا محکم بغلش کرد و سرشو روی پشتش که گرم بود و بهش آرامش میداد؛ گذاشت و بعد گذشت چند دقیقه پلکاش سنگین شد و خوابش برد .

دو روز بعد

* جیسو *

بعد گذشت دو روز از مرگ جانگمین بهترین دوست و برادری که از بچگی همیشه همراهش بود جیسو دیگه نتونست حتی برای یه ثانیه هم لبخند بزنه و یا با پیام فرستادن برای جنی مسخره اش کنه و بهش فحش بده جیسو ناامید و افسرده به یه گوشه از اتاقش پناه برده بود و درحالیکه زانوهاشو بغل کرده بود خیلی بی حس به دیواری که نقاشی های دوران بچگیشون روش بود زل زده بود .

براش مثل یه خواب بود چون هنوزم فکر میکرد جانگمین بهش زنگ میزنه و مثل دوران بچگیشون
میرن بازی کنن و با لباسای گِلی برگردن و مامان جانگمینم دعواشون کنه و اونا فرار کنن به همین
اتاق درحالیکه همه جاشون کثیف شده ولی اینجوری نبود و هر چقدر منتظر میموند جانگمین درِ اتاقشو باز نمیکرد تا فراریش بده ولی نیومد .

وقتی از جاش بلند بشه صدای نوتیف گوشیش توجهشو به خودش جلب کرد و با باز کردن صفحه گوشیش چشمش به پیامی که رزی براش فرستاده بود افتاد و بدون اینکه پیامشو سین بزنه دوباره صفحه گوشیشو خاموش کرد و با بی حالی به سمت بیرون خونه راه افتاد و تا کمی هوا بخوره و حال و هواش عوض بشه .

ولی همینکه پاشو از خونه بیرون گذاشت چشمش به رزی که منتظرش ایستاده بود؛ افتاد و برای یه لحظه قلبش خوشحال شد اما جلوی قلبشو گرفت و با بی توجهی خواست از کنارش رد بشه که دختر چشم انتظار و عاشق نتونست جلوی خودشو بگیره و محکم جیسو رو از پشت بغل کرد و لب...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

ولی همینکه پاشو از خونه بیرون گذاشت چشمش به رزی که منتظرش ایستاده بود؛ افتاد و برای یه لحظه قلبش خوشحال شد اما جلوی قلبشو گرفت و با بی توجهی خواست از کنارش رد بشه که دختر چشم
انتظار و عاشق نتونست جلوی خودشو بگیره و محکم جیسو رو از پشت بغل کرد و لب زد : چرا باهام حرف نمیزنی و جواب تماسام و پیامامو نمیدی ؟!!

اینکه اونو میدید یه دلگرمی بزرگ بود ولی حس میکرد که اگه دوسش داشته باشه و دوباره برگرده پیشش بی انصافی باشه در حق جانگمین و خودخواهانه بنظر برسه پس سعی کرد خودشو از رزی فاصله بده ولی نتونست و آخرشم تو آغوشش دوباره بغضش شکسته شد و اشکاش صورتشو خیس ...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

اینکه اونو میدید یه دلگرمی بزرگ بود ولی حس میکرد که اگه دوسش داشته باشه و دوباره برگرده پیشش بی انصافی باشه در حق جانگمین و خودخواهانه بنظر برسه پس سعی کرد خودشو از رزی فاصله بده ولی نتونست و آخرشم تو آغوشش دوباره بغضش شکسته شد و اشکاش صورتشو خیس کرد و دیگه نتونست جلوی اون همه حرفی که فقط درونش حبسش کرده بود رو بگیره و شروع کرد به گریه کردن و داد زدن اونم توی بغل رزی، دختری که فقط در آغوشش گرفته بود و با زدن به پشتش میخواست آرومش کنه .

جیسو : جانگمین برنگشت تا با هم بریم بگردیم و همه دست بندازیم هققققق اون دیگه رفته و بر نمیگرده من میخوام که دوباره برگرده پیشم و روی دیوارای اتاقم نقاشی بکشیم هقققق ...

رزی : ولی اون نمیخواد که تو رو توی این وضع ببینه اینم میدونی دیگه نه ؟!

جیسو آروم کمی از رزی فاصله گرفت و جواب داد : میدونم ولی بازم نمیتونم ناراحت نباشم و گریه نکنم انگار منم همراهش مردم و فقط یه بدن بدون روح اینجا جلوت ایستاده .

رزی : ولی تو اینجایی جیسو؛ تو جلوم ایستادی و ..

با دستش اشکای روی صورت دخترک رو پاک کرد و با لبخندی ادامه داد : و میتونم کنارت بمونم و هر چقدر که دلت خواست بهم تکیه بدی و حتی از دوستت برام بگی مطمئن باش که بهت گوش میدم پس بهم اعتماد کن لطفا عشقم ..

جیسو و رزی با هم رفتن کافه ای اون نزدیکا که با
هم حرف بزنن و جنی هم روی مبل ولو شده بود و
به صفحه گوشیش زل زده بود و نگران دوست خل و چلش بود که دو روز کامل حتی یه سلام خشک و خالی هم نفرستاده بود و جواب تماساشم نمیداد * پوفففف اگه دستم بهت برسه کارت ساخته ست بی شعور خنگ عههه *

وقتی داشت تو دلش جیسو رو فحش میداد با صدای لیسا آروم سرشو به سمتش برگردوند و لب زد : اونی چرا اینقدر خوشگل کردی ؟! نمیگی یکی عشقمو میدزده هوم ؟؟ اصن زود برو لباساتو عوض نکن نمیخوام کسی که دوسش دارم جلوی بقیه اینجوری هات بشه ..

_________________________________________

سلام عزیزای دلم امیدوارم که از خوندن این پارت هم لذت برده باشید 😍❤️‍🔥

Money ❤️‍🔥Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang