Part 23

224 27 0
                                    

جنی : لیسا ؟! تو اینجا بودی ؟

لیسا لبخندی زد و جواب داد : آره؛ صداتو شنیدم برای همین کنجکاو شدم ولی ..

جنی رو به سمت خودش برگردوند و صورتشو بهش نزدیک کرد و ادامه داد : ولی تو هر جوریم باشی من عاشقتم خواستم بدونی که دیشب خیلی رویایی بود برام ..

جنی لبخندی بهش زد و با تکون دادن سرش تاییدش کرد؛ یعنی اون رویام چجوری واقعی شد ؟ چون خیلی بهش فکر می کردم یا اینکه چون اونم بهم فکر میکرد واقعی شد ؟! جنی با نگاه کردن به چشماش این سئوالا به ذهنش اومد و راجب جوابی که حتی خودشم نمی دونست کنجکاو شد !!

اون صبحی که با هم بیدار شدن واقعا جذاب و یکمی هم خجالت آور بود که اونم بخاطر دوست دهن گشاد
و همینطور خودش که همش با صدای بلند با خودش حرف میزنه .

کلاب

* رزی *

رزی به اون روزی که از جیسو جدا شد فکر میکرد که
با صدای یکی از گارسونا به خودش اومد و سریع رفت پیشش موقع حرف زدن گارسون، رزی بجای گوش دادن به حرفاش داشت به جیسو فکر میکرد و همینم اذیتش میکرد برای همین با عجله از اونجا دور شد و به سمت بیرون کلاب دویید ولی اونجا با همون دختر با چشمای گشاد شده روبه رو شد و با تعجب لب زد : تو ؟؟

جیسو که اینو ازش شنید با دلخوری گفت : بازم می خوای بخاطر سن غیرقانونی بیرونم کنی ؟!

رزی تو شوک بود بخاطر دیدن یهویی جیسو و جوابی نداد که جیسو خواست بره و رزی با گرفتن بازوش جلوی رفتنشو گرفت و با لبخند محوی جواب داد : بابت اون روز معذرت میخوام فکر کنم زیاده روی کردم ..

چون جیسو مستقیم به چشماش نگاه میکرد برای همین رزی نمیدونست چی بگه ولی با سر هم کردن کلماتی که به ذهنش میومد حرفشو ادامه داد : میخوای با هم بریم کمی قدم بزنیم ؟ یه وقت فکر نکنی بخاطر علاقه اینو بهت میگم !! ..

رزی کمی سرشو خاروند و گفت : چیزه؛ چون هواش خیلی خوبه بخاطر همین ..

جیسو نذاشت حرفای رزی تموم بشه و با لبخندی قبول کرد که رزی گفت : یعنی ردش نکردی ؟! ..

* بالاخره تونستم کمی بهش نزدیک شم اونم بدون حضور اون پسره *

جیسو با تعجب گفت : چرا رد کنم وقتی هوا اینقدر خوبه ؟ ..

رزی : آره هوا خیلی خوبه؛ پس بریم ؟

جیسو بدون اینکه متوجه موقعیتش بشه دستشو دور بازوی رزی گذاشت و با خوشحالی گفت : بریم ..

ولی بعدش که متوجه شد سریع ازش فاصله گرفت و با معذرت خواهی سعی کرد دلیلی برای رفتاراش بیاره که اینبار رزی با گفتن " اشکالی نداره " قضیه رو تموم کرد و همراهش توی پیاده رو راه افتاد به مسیری که حتی نمیدونست به کجا کشیده میشه . پا به پای هم قدم میزدن و بینشون سکوت و حس عجیبی بود که براشون خیلی غیرمنتظره و ناآشنا بود .

Money ❤️‍🔥Where stories live. Discover now