"شوخی میکنی لیا...چرا هنوز آماده نشدی؟دیر میرسی..."از تو آینه به بابام نگاه کردم
"باشه...یه ذره صبر کن الان میام....اققققق"
یه بلوز و شلوار ساده پوشیدم و موهای به هم ریختمو به زور شونه کردم،یه رژ کمرنگ زدم تا لبای بی حالم خوش فرم تر بشه،من که هنوز نمیدونم پسرای اونجا چجورین !
"لیاااااااا....."
صدای عصبانی مامانمو از پایین شنیدم و تند تند بند کفشامو بستم.
موقع پایین رفتن از پله ها پام به ماشین کنترلی یکی از پسرا گیر کرد و اگه نرده نبود محکم خورده بودم زمین
" شما هم با این اسباب بازی های لعنتیتون ! "
بلند داد زدم
"مودب باش لیا...اونا فقط پنج سالشونه"
مامانم گفت بعد بوسم کرد
سرش غر زدم.اونا واقعا از هر بچه پنج ساله ای بیشتر میفهمن و خیلی چیزا رو میدونن،کاملا عجیبن و ناقص !
سوار ماشین قراضه جرالد شدیم و به قول مامان با سرعت حلزون در ساعت راه افتادیم
"منتظر وقتی هستم که خودم ماشین بگیرم،سوارش میشم و میرم قطب جنوب!"
شیشه رو دادم بالا
"اذیت نکن لیا،تو بهتر ازین حرفایی....بفرما رسیدیم،حالا برو دفتر و فرمتو بده "
ازش خداحافظی کردم و وارد حیاط عجیب غریب دبیرستان شدم
کم کم داشتم شاخ در میاوردم،اونجا پر از دخترا و پسرای عجیب و غریب بود.یه سری ها با هم لاس میزدن.بعضی ها آبمیوه میخوردن.چندتاشون تمرین رقص میکردن و کلی کار دیگه که با خوردن زنگ از جلوی چشام محو شد!
رفتم جلوی دفتر و در زدم
" بیا تو..."
صدای آروم و گوش نوازی گفت،باعث شد حس کنم از شخص اون صدا خوشم میاد
دفتر مدرسه آرامش خاصی داشت،مدیرمون یه زن حدودا چهل ساله با موهای قهوه ای و چشای آبی مهربونی بود.
" خانم جونز....اوه بیاین اینجا"
توی اتاق یه پسر دیگه هم بود.یه فرم مثل مال من تو دستش تکون میخورد و نشون میداد اون مضطربه.ازش خوشم اومد و احساس کردم دوس دارم تو چندتا کلاس باهاش شریک باشم،بعلاوه اون هم مثل من یه شاگرد تازه بود.قیافه عجیبی داشت.میدونستم آمریکایی نیست.
"میشه فرمتو بدی عزیزم"
با صدای مدیر از افکارم اومدم بیرون
"اوه....بله خانم....امممم"
"گیلیس"
"بله خانم گیلیس"
![](https://img.wattpad.com/cover/41571556-288-k947184.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Pure Love [Z.M fanfiction]
Фанфикیه دختر هفده ساله که وارد یه دبیرستان جدید میشه،"افراد جدید و اتفاقای عجیب غریب" اون زندگی آرومی داره و عشق هم به همین آسونی و بی پروایی وارد دنیای جذاب اون میشه... Zayn Malik Fanfiction Written by Iamnotshadi