دستمو روی تقویم کشیدم...
یه ماه و نیم از اولین روزی که لورتا رو دیدم گذشته بود...
اس ام اس لیام اومد رو صفحه
" ده دقیقه دیگه..."
کفشمو پوشیدم و با سرعت رفتم بیرون
از پیاده رو وارد جنگل شدم و بقیه رو پیدا کردم
" زیاد وقت نداریم...خیله خب...پیژامه پارتی..."
لیا م با نگرانی گفت
" عالیه...کجا؟"
نایل دستشو تو هوا تکون داد
" خونه ما...کسی نیست...تقسیم کار؟"
لیام دستشو لای موهاش کشید و به نایل نگاه کرد...اون بیش از حد استرس داشت
" هری،لیام، زین خونه رو درست کنین....لویی وسیله هارو بخر...لیا سر لورتا رو گرم کن"
چشامو چرخوندم
" من مهمونا رو دعوت میکنم....تیف و جیلی هم لباسارو میخرن"
" ساعت هفت بیارش...من بهت زنگ میزنم..."
لیام آروم گفت
" نگران نباش...بهترین تولدش میشه..."
چشمک زدم و دستبندی که برای تولدش خریده بودم رو به لیام دادم
همونطور که به لورتا زنگ میزدم از جنگل خارج شدیم
" صبح بخیر..."
" سلام"
صداش خوابالود بود
" ممم...میای بریم خرید؟"
" خرید چی؟"
گلومو صاف کردم
" فرقی نمیکنه...هرچی"
" فقط..."
کمی مکث کرد
" میتونی بیای خونمون؟"
خمیازه کشید
" من تازه از خواب بیدار شدم...تقریبا"
" جلوی درم"
زنگ رو زدم و گوشی رو قطع کردم
دختر نوجوونی درو باز کرد
صدای لورتا از بالا اومد
" درو باز کن ، اس"
دختر روبروم سرشو تکون داد و گذاشت برم تو
" اتاق لورتا بالای پله هاست...اولین راهرو سمت چپ"
سرمو تکون دادم و اون سمت طوطی سبزی که رو میز بود رفت
لورتا کف اتاق دراز کشیده بود و صورتشو به فرش چسبونده بود
" سلام؟"
با اکراه گفتم
" لیا...نمیشه یه روز دیگه بریم...من واقعا خوابم میاد..."
YOU ARE READING
Pure Love [Z.M fanfiction]
Fanfictionیه دختر هفده ساله که وارد یه دبیرستان جدید میشه،"افراد جدید و اتفاقای عجیب غریب" اون زندگی آرومی داره و عشق هم به همین آسونی و بی پروایی وارد دنیای جذاب اون میشه... Zayn Malik Fanfiction Written by Iamnotshadi