Chapter 16

875 102 10
                                    

دستمو روی تقویم کشیدم...

یه ماه و نیم از اولین روزی که لورتا رو دیدم گذشته بود...

اس ام اس لیام اومد رو صفحه

" ده دقیقه دیگه..."

کفشمو پوشیدم و با سرعت رفتم بیرون

از پیاده رو وارد جنگل شدم و بقیه رو پیدا کردم

" زیاد وقت نداریم...خیله خب...پیژامه پارتی..."

لیا م با نگرانی گفت

" عالیه...کجا؟"

نایل دستشو تو هوا تکون داد

" خونه ما...کسی نیست...تقسیم کار؟"

لیام دستشو لای موهاش کشید و به نایل نگاه کرد...اون بیش از حد استرس داشت

" هری،لیام، زین خونه رو درست کنین....لویی وسیله هارو بخر...لیا سر لورتا رو گرم کن"

چشامو چرخوندم

" من مهمونا رو دعوت میکنم....تیف و جیلی هم لباسارو میخرن"

" ساعت هفت بیارش...من بهت زنگ میزنم..."

لیام آروم گفت

" نگران نباش...بهترین تولدش میشه..."

چشمک زدم و دستبندی که برای تولدش خریده بودم رو به لیام دادم

همونطور که به لورتا زنگ میزدم از جنگل خارج شدیم

" صبح بخیر..."

" سلام"

صداش خوابالود بود

" ممم...میای بریم خرید؟"

" خرید چی؟"

گلومو صاف کردم

" فرقی نمیکنه...هرچی"

" فقط..."

کمی مکث کرد

" میتونی بیای خونمون؟"

خمیازه کشید

" من تازه از خواب بیدار شدم...تقریبا"

" جلوی درم"

زنگ رو زدم و گوشی رو قطع کردم

دختر نوجوونی درو باز کرد

صدای لورتا از بالا اومد

" درو باز کن ، اس"

دختر روبروم سرشو تکون داد و گذاشت برم تو

" اتاق لورتا بالای پله هاست...اولین راهرو سمت چپ"

سرمو تکون دادم و اون سمت طوطی سبزی که رو میز بود رفت

لورتا کف اتاق دراز کشیده بود و صورتشو به فرش چسبونده بود

" سلام؟"

با اکراه گفتم

" لیا...نمیشه یه روز دیگه بریم...من واقعا خوابم میاد..."

Pure Love [Z.M fanfiction]Where stories live. Discover now