Chapter 8

983 108 10
                                    

 سرمو تکون دادم و رفتم طبقه بالا.در اتاق پسرا رو باز کردم

جیس با توپ کوچیکی بازی میکرد و اونو محکم به زمین میکوبید،جک هم تکالیفش رو مینوشت

ولی یه صندلی اونجا خالی بود...

" هی...چیزی شده؟"

جوابمو ندادن

" جیک...تو اتاق مامانه...اون حالش بده، امروز نیومد مدرسه"

جک بعد از چند ثانیه گفت

قضیه مشکوک تر از این حرفا بود...شونه هامو انداختم بالا و رفتم تو اتاق مامانم

روی تخت یه پسربچه ی مریض دراز کشیده بود

" جیک؟ چی شده پسر؟"

خندیدم و کنارش نشستم

" من...سرم درد میکنه و همش عطسه میکنم"

دستمو روی پیشونیش گذاشتم...داغ بود

" تو سرماخوردی...نگران نباش زود خوب میشی"

" آره...فکر کنم"

دماغشو با دستمال تمیز کرد و افتاد روی تخت

" این حس افتضاحیه"

صداش گرفته بود

" میدونم..."

پتو رو روش کشیدم

موهای سرش رو از پیشونیه خیسش کنار زدم...چشاشو بست و آروم خوابید

اون ساکت تر از همیشه بود و این روی بقیه تاثیر گذاشته بود...خونه ی شلوغمون رو به آروم ترین جای دنیا تبدیل کرده بود

در اتاقو آروم بستم...جیس عصبانی جلوم وایساده بود

" حالش چطوره؟"

اخم کرد و توپش رو محکم رو زمین کوبید

" یه چیزی شده و تو به من نمیگی..."

جلوش زانو زدم و روشو برگردوند

" چون جیک نبود تو آزمایش علوم با پسری افتادیم که جیس ازش متنفره...حالا باید کل ترمو با اون پسره کار کنیم"

جک از پشت سرش با بی حوصلگی گفت...دستشونو گرفتم و روی پله ها نشستیم

" مهم نیست...این فقط یه گروهه علومه و وقتی آزمایشتون تموم شد میتونین سه تایی با هم باشین"

" من نمیخوام با گراهام تو یه گروه باشیم"

جیس داد زد و محکم نفسشو داد بیرون

" شاید اون پسره خوبیه و تو نشناختیش..."

" من ازش بدم میاد، اون زورگوئه و همش ما رو مسخره میکنه"

پاهاشو به زمین کوبید و چهره جک هم نگران شد

من با یه پسربچه ی لجباز عصبانی گیر کرده بودم که تحت هیچ شرایطی راضی نمیشد

Pure Love [Z.M fanfiction]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن