همه جا تزئین شده بود و لباسای عجیب و غریب دیده میشد
لیام اومد جلو و محکم بغلم کرد
" بزرگترین کارو انجام دادی...مرسی"
" الان لورتا میاد"
" یکی بیرون سرگرمش میکنه برو لباساتو عوض کن"
تیف دستمو کشید و شلوار گشاد و تی شرت صورتی و آبیمو داد
" بدو بپووش"
موهامو دو گوشی بستم و عینک سیاهی با دو تا خرگوش کوچوله بالاش رو زدم
صدای زنگ اومد و رفتیم پایین
چراغا خاموش بود
نایل به همه فشفشه داد و زین یه جعبه سیاه رو گذاشت بالا
دوباره صدای زنگ....
"لیام"
صدای لورتا از پشت در به زور شنیده میشد
هری چراغای شبرنگ رو روشن کرد و نوشته " تولدت مبارک لورتا" رو دیوار پشت سرمون به نمایش در اومد
لورتا دوباره زنگ زد و صدی واق واق سگی اومد
" لیاااااام"
دستشو رو زنگ گذاشت و تند تند فشار داد
" چقدر خنگه"
لویی آروم گفت و خندید
لورتا فهمید در بازه و هلش داد
آروم اومد تو و همه جا روشن شد
کلی بادکنک رو سرش ریختن و به نفس نفس افتاد
لیام رفت جلو و بغلش کرد
" تولدت مبارک"
تو گردن لیام نفس کشید و خندید
با تعجب هممونو نگاه کرد و دونه دونه بغلمون کرد
منو که دید مشتشو آورد بالا
"تو...دختره ی عوضییی"
بغلم کرد...نفساش به گوشم میخوردن و قلقلکم میدادن
" عاشقتم"
جیغ کشید و لویی رفت رو مبلا
" تولدت تمومه...بیاین بترکونییییم"
صدای موزیک بلند شد و همه رقصیدن
یه دونه از مشروبای رنگی رو خوردم
" تو که نمیخوای مست کنی..."
صدایی از پشت سرم گفت
" اتفاقا میخوام..."
" پس کمکت میکنم"
خندید و لیوان بزرگتری برداشت
_______________________________
هوا گرم شده بود و پسرا بلوزاشونو در آوردن
شوخی ای که با زین کردم جواب داد و هر چند دقیقه بهم سر میزد تا مست نباشم
هوا که تاریک تر شد همه رفتن
" میبینمت خانم خرگوشه"
زین اروم گفت و زدمش
لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
" من هیچوقت شما رو نمیبخشم"
لورتا رو به من لیام گفت
بغلم کرد و خندید
" مرسی خواهر کوچیکه"
" امممم... من باید برم و دوباره تولدت مبارک"
خداحافظی کردم و لیام بوسه ای کوتاه رو لب لورتا گذاشت
سوت زنان تو پیاده رو راه میرفتم که یه چیزی پشت درخت تکون خورد....
YOU ARE READING
Pure Love [Z.M fanfiction]
Fanfictionیه دختر هفده ساله که وارد یه دبیرستان جدید میشه،"افراد جدید و اتفاقای عجیب غریب" اون زندگی آرومی داره و عشق هم به همین آسونی و بی پروایی وارد دنیای جذاب اون میشه... Zayn Malik Fanfiction Written by Iamnotshadi