داستان از نگاه لیا
دست پسرا رو گرفتم و از میان جمعیت زیادی که تو خیابونا جمع شده بودن گذشتم
" اونجا...مامانو میبینین؟ مواظب مردم باشین"
تند تند از وسط خیابون رد شدن و وقتی به مامانم رسیدن رفتم سمت جنگل و با تمام سرعت از لا به لای درختا دویدم
هوا گرم بود و مطمئن بودم برای مسابقه فوتبال دیر میرسم
از در پشتی وارد شدم و جیلیان در حالی که سوت روی لبش بود اومد سمتم
" تیم ورزشی یه مسابقه گذاشته...به عنوان چیرلیدر باید کنار زمین باشی.....بیا لباساتو عوض کن"
من چیرلیدرم؟
خاطره اون روز تو پارتی جنگل رو یادم اومد
آره هستم...
آه کشیدم و لباسامو عوض کردم
یه تاپ کوتاه که تا زیر سینم میومد و یه دامن تا بالای زانو
چین ها ریزی رو دامن بود و لباس سفید با شیار های نارنجی تزئین شده بود
موهامو بستم و رفتم پیش بقیه چیرلیدر ها
" تو هم هستی؟ بیا اینجا"
تیف گفت و دستشو تکون داد
کنارش نشستم
" چی کار باید بکنیم؟...اون شرشره ها رو دستمون بگیریم و تکون بدیم و آهنگ بخونیم؟"
با بی خیالی گفتم
" نه قبلا میکردیم...ولی الان فقط از حقوقمون لذت میبریم"
چشمک زد و به بسته نوشیدنی های رنگی که دست چیرلیدر های سال آخری بود اشاره کرد
توجه زیادی به بازی نداشتم و لویی و جی رو تو زمین دیدم
وقتی تموم شد همه به طرف جنگل رفتن و رو سکو های مختلف نشستن
در حالی که با نایل و لیام حرف میزدم زین و لورتا هم از پشت سرمون اومدن
چشای زین رو بدنم قفل شد و دستشو سریع لای موهاش کشید
گوشه ای از لبشو گاز گرفت و سریع کنار ما نشست
معلوم بود کلافه و عصبیه....
" چطور بود دیروز؟ ترکوندی؟"
چشامو از رو زین برداشتم
" آره لورتا...همه چیز خیلی خوب بود"
گونشو به لپم چسبوند
" چقدر خوبه به آرزوهات برسی"
لبخند کوتاهی زدم و لویی روی تیکه چوبی وایساد
" چرا مثل آدمای پیر یه گوشه نشستین و حرف میزنین؟ پاشین یه کاری بکنیم"
" مثلا چی؟"
ESTÁS LEYENDO
Pure Love [Z.M fanfiction]
Fanficیه دختر هفده ساله که وارد یه دبیرستان جدید میشه،"افراد جدید و اتفاقای عجیب غریب" اون زندگی آرومی داره و عشق هم به همین آسونی و بی پروایی وارد دنیای جذاب اون میشه... Zayn Malik Fanfiction Written by Iamnotshadi