به بقیه اس ام اس دادم...
چشمم که به شماره زین افتاد احساس خالی بودن کردم...آه کشیدم و بهش زنگ زدم
" زین..."
" لیا من متاسفم...نمیخواستم"
"زین"
با تاکید گفتم و اون حرفی نزد...نفسمو محکم دادم بیرون
" بهت زنگ زدم تا بگم من مرحله اول آزمون قبول شدم"
" وای...این، فوق العادست"
توی صداش هیجان خاصی بود
" و اینکه میخوام فردا باهام به مغازه باب پیر بیای"
سکوت...!!
" مطمئنی؟"
" آره..."
با اطمینان گفتم...میدونستم زین داره ازون لبخند های شیرینش رو میزنه
لبمو گاز گرفتم و گوشیو قطع کردم
آدرس هتل رویالیتی رو سرچ زدم...تقریبا نیم ساعت با سیاتل فاصله داشت، باید ساعت هشت شب اونجا میبودم و اینکه...یه همراه لازم داشتم...!
____________________________
موهامو باز کردم و کتمو پوشیدم....هوا خیلی سرده و هنوز زمستون شروع نشده
جیس و جک سر میز صبحانه نشسته بودن و مامانم هم عصبی و نگران به نظر میرسید...اهمیتی ندادم و رفتم مدرسه...
هری با لبخند بزرگی به استقبالم اومد...
" تو...چجوری اومدی؟"
" حال مامانم خیلی خوب شده....تا پنج روز دیگه میبریمش خونه، بهتره بیشتر ازین غیبت نکنم"
چشمک زد و خندید
ازینکه اون ناراحت نبود خوشحال شدم و پشت سرش با دیدن زین یه چیزی تو دلم تکون خورد و خندیدم
قبل ازینکه برم جلو لیام دستمو گرفت و برد گوشه حیاط
![](https://img.wattpad.com/cover/41571556-288-k947184.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Pure Love [Z.M fanfiction]
Hayran Kurguیه دختر هفده ساله که وارد یه دبیرستان جدید میشه،"افراد جدید و اتفاقای عجیب غریب" اون زندگی آرومی داره و عشق هم به همین آسونی و بی پروایی وارد دنیای جذاب اون میشه... Zayn Malik Fanfiction Written by Iamnotshadi