Chapter 4

1.3K 126 4
                                    

چهار روز بعد سریعتر از چیزی که به نظر میرسید گذشت


معلما درس میدادن و به همین زودی امتحاناشونو شروع کرده بودن


من توی هر زنگ با یکی از پسرا یا معمولا لورتا بودم، و در کل هفته یکبار زنگ تاریخ دو شنبه و زنگ هنر چهار شنبه با زین کلاس داشتم


صبح که رفتم مدرسه همه درباره ی مهمونی شنبه شب صحبت میکردن

نایل اومد پیشم


" تو میری ؟"


" نه فکر نکنم، آخه اونجا باید چی کار بکنم؟...من حتی به مامانمم نگفتم "


" لطفا لیا، این یه مهمونی عادیه.حتی معلما هم هستن "


" فکرامو بکنم...باید ویولن هم تمرین کنم، من هفته بعد تست دارم، وای خدا"


" نگران نباش، موفق میشی"


چشمکی زد و رفت


اونا همه خوب بودن،گاهی فکر میکردم هری و نایل جزو پسرای همه کاره باشن یا لیام از من خوشش نیاد...ولی اینطور نبود.زیر پوست همشون یه بچه ی کوچیک قایم شده بود.یه تلنگر لازم بود تا دلش بشکنه و بیاد بیرون...


" هی... لیا "


لورتا دستشو برام تکون داد


"سلام.. چه خبر ؟"


" دارم فکر میکنم برای فردا شب چی بپوشم، تاپ آبی یا زرد؟"


"زرد..."


خندیدم


" باشه...اممم، تو که حتما میای نه؟"


"نمیدونم بهت خبر میدم"


سرشو تکون داد و رفت سمت کلاسش


اون روز هم با سه تا امتحان سریع گذشت، مامان بهم گفت برم دنبال پسرا و از مدرسه بیارمشون ، همه داشتن با سر و صدا میرفتن بیرون تا از آخر هفتشون لذت ببرن


__________________________


" جک، جیس، دعوا نکنین"

Pure Love [Z.M fanfiction]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon