بازم رفتم ته کلاس و چند دقیقه بعد یه دختر بدو بدو وارد کلاس شد و همون طور که نفس نفس میزد کنار من نشستمعلم فرانسه که یه خانم خشک و بدقواره بود با عصبانیت درس رو شروع کرد.کاملا احساس خستگی میکردم ولی دختر کنارم که فهمیدم اسمش لورتاست سعی میکرد منو بخندونه....
زنگ به صدای در اومد و همه به معنای واقعی کلمه پریدیم بیرون،اون کلاس مسخره ترین جایی بود که رفته بودم...
وقت ناهار من و لورتا رو یه میز نشستیم،چند دقیقه بعد پسرا اومدن
"سلام لورتا!"
هری با پوزخند گفت و لورتا جوابشو با اخم داد
"تو اینا رو میشناسی؟"
با بی حوصلگی ازم پرسید
"آره تو گیاه شناسی باهاشون بودم،امروز صبح"
"بهتره ازشون دوری کنی،دیوانن"
هری و لویی خندیدن
"درباره دوست پسرتم همین نظرو داری؟"
نایل گفت و به لیام اشاره کرد
لورتا چشم غره رفت
"هی...تو نگفته بودی"
با تعجب ازش پرسیدم
"فکر نمیکردم با اینا باشی ولی آره...من دوست دختر لیامم"
با بی حوصلگی گفت و هری خندید
ناخودآگاه خوشحال شدم و از لورتا بیشتر خوشم اومد...
"هی....رفیق جدید بیا اینجا"
لویی رو به زین گفت و تعجب کردم
لیام نیشخند زد و زین کنار لویی نشست،یه رابطه ای رو احساس کردم که تا زنگ قبل نبود
"چیزی شده؟"
لورتا پرسید
"نه...اصلا"
نایل گفت و همه یواشکی خندیدن
داشتن عصبیم میکردن....لورتا بی توجه به اونا سوداشو خورد و بعد همه رفتیم سر کلاسامون
زین دم در منتظرم بود
"این جلو بشینیم؟"
"نه...اینجا نمیشه حرف زد"
شونه هامو انداختم بالا و جای رسمی من در همه کلاس ها صندلی آخر شد
"زنگ قبل یه اتفاقی افتاد"
"برای همین اونا اینقدر باهات راحتن؟"
دستمو گذاشتم زیر چونم و به حرفاش گوش دادم
___________________
داستان از نگاه زین (دو ساعت قبل)
"بیا اینجا زین"
![](https://img.wattpad.com/cover/41571556-288-k947184.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Pure Love [Z.M fanfiction]
Fanficیه دختر هفده ساله که وارد یه دبیرستان جدید میشه،"افراد جدید و اتفاقای عجیب غریب" اون زندگی آرومی داره و عشق هم به همین آسونی و بی پروایی وارد دنیای جذاب اون میشه... Zayn Malik Fanfiction Written by Iamnotshadi