Chapter 3

1.6K 156 7
                                    


بازم رفتم ته کلاس و چند دقیقه بعد یه دختر  بدو بدو وارد کلاس شد و همون طور که نفس نفس میزد کنار من نشست

معلم فرانسه که یه خانم خشک و بدقواره بود با عصبانیت درس رو شروع کرد.کاملا احساس خستگی میکردم ولی دختر کنارم که فهمیدم اسمش لورتاست سعی میکرد منو بخندونه....

زنگ به صدای در اومد و همه به معنای واقعی کلمه پریدیم بیرون،اون کلاس مسخره ترین جایی بود که رفته بودم...

وقت ناهار من و لورتا رو یه میز نشستیم،چند دقیقه بعد پسرا اومدن

"سلام لورتا!"

هری با پوزخند گفت و لورتا جوابشو با اخم داد

"تو اینا رو میشناسی؟"

با بی حوصلگی ازم پرسید

"آره تو گیاه شناسی باهاشون بودم،امروز صبح"

"بهتره ازشون دوری کنی،دیوانن"

هری و لویی خندیدن

"درباره دوست پسرتم همین نظرو داری؟"

نایل گفت و به لیام اشاره کرد

لورتا چشم غره رفت

"هی...تو نگفته بودی"

با تعجب ازش پرسیدم

"فکر نمیکردم با اینا باشی ولی آره...من دوست دختر لیامم"

با بی حوصلگی گفت و هری خندید

ناخودآگاه خوشحال شدم و از لورتا بیشتر خوشم اومد...

"هی....رفیق جدید بیا اینجا"

لویی رو به زین گفت و تعجب کردم

لیام نیشخند زد و زین کنار لویی نشست،یه رابطه ای رو احساس کردم که تا زنگ قبل نبود

"چیزی شده؟"

لورتا پرسید

"نه...اصلا"

نایل گفت و همه یواشکی خندیدن

داشتن عصبیم میکردن....لورتا بی توجه به اونا سوداشو خورد و بعد همه رفتیم سر کلاسامون

زین دم در منتظرم بود

"این جلو بشینیم؟"

"نه...اینجا نمیشه حرف زد"

شونه هامو انداختم بالا و جای رسمی من در همه کلاس ها صندلی آخر شد

"زنگ قبل یه اتفاقی افتاد"

"برای همین اونا اینقدر باهات راحتن؟"

دستمو گذاشتم زیر چونم و به حرفاش گوش دادم

___________________

داستان از نگاه زین (دو ساعت قبل)

"بیا اینجا زین"

Pure Love [Z.M fanfiction]Where stories live. Discover now