امروز روز اول دبیرستان تهیونگ در مدارس فنلانده. اون رو به دبیرستان kuokkala فرستادند که بزرگترین مدرسه ی شهرشونه با هزار تا دانش آموز.
وقتی خواهرش اونو دم دبیرستان پیاده کرد، با یک ساختمان بسار بزرگ که شرط می بنده ۵ برابر از مدرسهی خودش توی کره بود، مواجه شد.
قبلا خواهرش براش توضیح داده بود که مدرسه ی خیلی بزرگیه ولی فکرشو نمی کرد تا این حد.توی برگه ای که بهش داده بودند که توش برنامه ی کلاسیش و آشنایی با دبیرستان و محیطش بود، نوشته بود که ساختمان مشکی رنگ برای راهنمایی و ساختمان قرمز برای دبیرستان بود. و توی اونجا نوشته بود که اون تو کلاس 10C است.
وقتی وارد کلاسی شد که روی برگش نوشته بود برای زنگ اول باید اونجا باشه، دید که توی کلاس حدود ۲۰ نفر بودن و به غیر از سه نفر دیگه بقیه همه فنلاندیان.
به خواطر همین یکم مضطرب شد چون خواهرش قبلا بهش گفته بود که فنلاندی ها خیلی سردن و زیاد با آدم های جدید وارد مکالمه نمی شن.
سریع این فکر رو از سرش بیرون برد چون نمی خواست روز اول رو با بد بینی شروع کنه و رفت و روی یکی از صندلی های خالی نشست.معلم وارد کلاس شد و شروع به حرف زدن کرد "سلام من کاترین هستم، معلم کلاس 10C و بهتون اینگلیسی آموزش می دم، پس اگه هر سوالی درمورد کلاس و زمانبندی کلاستون دارین، می تونید از من بپرسید."
بعد از مکث کوتاهی دوباره ادامه به حرف زدن داد "از اونجایی که کلاس ها همه قاطی شده و امسال همکلاسی های سال های قبلی رو ندارید، لطفا باشید و خودتونو معرفی کنید. نیاز نیست چیز زیادی بگین، فقط اسم و اینکه از چه مدرسه ای میای و به چه چیزی علاقه داری."
بعد به ته تهیونگ اشاره کرد "خب از اینجا شروع کنید و به ترتیب جلو برید"
سری به تهیونگ تکان داد به معنای این که خودشو معرفی کنه. تهیونگ بلند شد و شروع به حرف زدن کرد "سلام کیم تهیونگ هستم امسال به فنلاند اومدم و اهل کره ی جنوبیام و به کتاب خوندن و بازی های کامپیوتری علاقه دارم." بعد از اتمام حرفش دوباره سر جاش نشست و منتظر موند تا بقیه خودشونو معرفی کنن.
بقیهی همکلاسیاش به ترتیب شروع به معرفی خودشون کردن. ولی تهیونگ اصلا گوش نمی داد و بیشتر داشت با موهاش بازی می کرد.وقتی به آخرین نفر که یک پسر سیاه پوش با تیپ لش بود رسید، تهیونگ شنید که دخترایی که پشتش نشسته بودن گفتن
"مثل اینکه جونگکوک با دوستدختر قبلیش کات کرده چون به نظرش هم سطح و تایپش نبوده""ولی اون که یکی از قشنگترین دخترای مدرست"
"آره، دیگه جونگکوکم خیلی سخت پسنده."
"اصلا معلوم نیست تایپش چیه."
"شاید اصلا دختر دوست نداره."
"شاید امکان این هست"
"حالا از کجا می دونید فقط به خواطر قیافه یا گرایش و ایناست که اینا کات کردن شاید با هم مشکل پیدا کردن."
"أخه چه مشکلی؟ اینا که خیلی به هم میومدن."
تهیونگ با خودش فکر کرد چه دراما های مسخره ای سر زبونا افتاده. یعنی کلا همه ی دراما ها توی مدارس فنلاند انقدر بی مزه اس؟
توی همین فکرا بود که معلم گفت که میخواد جا ها رو مشخص کنه و بعد روی برگه دونه به دونه جا های بچه های مختلف رو نوشت.
بعد معلم گفت دونه به دونه بیایید جاهاتونو چک کنید و بشینید سر جاهاتون. وقتی تهیونگ برگه رو چک کرد دید که اون بین چا اون وو و جونگکوک میشینه، توی ردیف آخر کلاس.
تو دلش گفت "اینم از شانس گند ما. آخه بین این همه آدم، صاف من باید بغل اون خود راضی بشینم."
با این که زیاد اونو رو نمی شناخت ولی از حرفایی که اون دخترا زده بودن معلوم بود که جونگکوک از این آدمای خودراضیه.
به هر حال وسایلشو برداشتو رفت نشست سر جاش. وقتی جونگکوک نشست یک پسر دیگه هم اومد و اونورش نشست که به احتمال زیاد همون چا اون وو باشه.
وقتی نگاهی به پسری که بغلش نشسته بود کرد یک پسر خوشتیپی که با تتو و پیرسینگاش کاملا یک تیپیکال بد بوی داشت، مواجه شد. کاملا از اون فاصله ای که با جونگکوک داشت می تونست بوی قویه سیگاری که با زدن مقدار زیادی عطر سعی کرده بود از بین ببره رو حس کنه.تو همون فکرا بود که صدایی اونو از دنیای خودش بیرون کشید.
"هی خارجی تا کی میخوای اونجوری به من خیره بشی؟"◇◇◇◇◇◇◇
خب اینم از پارت اول.
اون عکسی که می بینید بالا گذاشتم وایب و چیدمان کلاسشونه و عکس مدرسه هم گذاشتم اون بالا بلا.
خلاصه امیدوارم از پارت اول خوشتون اومده باشه سی یو تا پارت بعد خدافظظ.
YOU ARE READING
jälkiistunto (Detention)
Fanfictionعجیبه امروز با پسری که اصلا فکرشو نمی کردم کار خلافی توی مدرسه بکنه، توی تنبیه بودم... این فیک هم یکی از همون کلیشه های مدرسه ای همیشگی هست ولی اکثر فیکای مدرسه ای دیگه توی فضای دبیرستان های کره یا آمریکا اتفاق میوفته. ولی ما قراره یه سفر کوتاهی به...