امروز آخر هفتس و قراره اول هفته همون روز رقص باشه. و طبق معمول لیسا هم خونه نیس. برنامهی امروز تهیونگ اینه یکی از کتابی که از کره با خودش آورده رو بخونه. و یه لباس برای دو شنبه جور کنه. کلا تهیونگ خیلی آدم کتاب خونی توی کره بود جوری که هفته ای یه کتاب تموم میکرد ولی از وقتی که اومده فنلاند حتی یه صفحه هم نخونده.
تهیونگ قهوه و صبحونش رو درست کرد و کتابش رو آورد و توی بالکن نشست و شروع کرد به خوندن کتابش.
(کلا توی کشورای سرد بالکنا فضا بستس که بتونن توی زمستون هم ازش لذت ببرن بالکن تهیونگ اینا هم اینجوریه)
کتابشم داستان دختری بود که از شدت کم توجهی که بهش از سمت خانوادش شده بود دست به قتل زده بود و با اغوا کردن قربانیانش اونا رو توی تله میکشید و میکشتشون کلا تهیونگ از این ژانرا زیاد دوس داشته و زیاد میخوند. (بچم دارک رومنس میخونه مثل خودم)
حدود دو ساعت بود که داشت کتاب میخوند و حدود صد و پنجاه صفحش رو خونده بود که گوشیش زنگ خورد جیمین بود. گوشی رو جواب داد
_تهیونگی که داری کتاب میخونی بیا بریم میخوام برای رقص کت و شلوار بخرم تو هم بیا.
تهیونگ تعجب کرد اون از کجا میدونست؟
_تو چجوری_
همون موقع یه ماشین بوغ زد. ماشین جونگکوک بود که جلوی بالکنشون پارک شده بود که جونگکوک جیمین یونگی و چا اون نشسته بودن توش.
_شما اونجا چیکار میکنید؟
_میخواستیم بریم بیرون خرید دوس پسرت گف بیایم تو هم ببریم. حالا میای یا نه؟
تهیونگ از اینکه فهمیده بود جونگکوک به یادش بوده لبخند مربعی ای زد و گفت اوکی اوکی میام و قطع کرد
تهیونگ وسایل صبحونش رو برداشت و گذاشت توی سینک و رفت سمت اتاقش تا لباس بپوشه. تهیونگ یه هودی و شلوار کارگو مثل همیشه پوشید و اومد بیرون و رفت سوار ماشین جونگکوک شد
________جایی که میخواستن برن یه مال بود توی یه شهر دیگه که حدود دو ساعت فاصله داشت با شهر خودشون. چون اون شهری که تهیونگ اینا توش زندگی میکنن یه شهر کوچیکیه که اکثرا مایه دارا میان که دنبال یه جای آروم و خلوت هستن. ولی زیاد فروشگاه و اینا نداره پس همیشه باید برن به پایتخت برای خرید چیزای خاص مثل لباس مجلسی.
VOCÊ ESTÁ LENDO
jälkiistunto (Detention)
Fanficعجیبه امروز با پسری که اصلا فکرشو نمی کردم کار خلافی توی مدرسه بکنه، توی تنبیه بودم... این فیک هم یکی از همون کلیشه های مدرسه ای همیشگی هست ولی اکثر فیکای مدرسه ای دیگه توی فضای دبیرستان های کره یا آمریکا اتفاق میوفته. ولی ما قراره یه سفر کوتاهی به...