first time

254 36 4
                                    

اومد بره که مچش رو یکی گرفت و پرتش کرد روی تخت. جونگکوک بود که الان روش خیمه زده بود.

تهیونگ اصلا انتظار این حرکت رو نداشت. نفسش بند اومده بود. خواست جیغ بزنه که جونگکوک دستش رو گذاشت روی دهنش و با صدای بمش توی گوش تهیونگ زمزمه کرد:
_تو که نمی خوای خدمتکارا از خواب بپرن؟ میخوای؟

و بعد همونجا که زمزمه کرده بود رو یه گاز آروم گرفت.

تهیونگ اخ کوتاهی کرد و گفت:
_هی از روم بلند شو. این چه کاریه؟

جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت و روی عضوش گذاشت و توی اون یکی گوشش زمزمه کرد:
_اون موقع که دستت خورد به بچم، از اون موقع بیدار شده. تموم تلاشم رو کردم که همونجا نچسبونمت به دیوار.

تهیونگ تازه دوهزاریش اوفتادم بود. یه جورایی داد زد:
_پس تو همه ی مدت بیدار بودی آرههههه؟ میدونی من چقد زحمت کشیدم که توی غول رو جابجا کنمممممم

جونگکوک خندید و آروم دستش رو برد زیر لباس تهیونگ و شروع به اکتشاف کرد (🌚)

_اول اونجا که اوفتادم روی صندوق واقعا خوابم برده بود ولی بعدش که تو به لپام دست زدی بیدار شدم. ولی خواستم ببنیم چیکار می‌کنی. تازشم خیلی وقت بود که میخواستم این کارو بکنم پس یه تیر و دو نشان.
جونگکوک همین طور که حرف میزد با نیپل های تهیونگ بازی میکرد.

تهیونگ بیشتر سرخ شد و تموم تلاشش رو کرد که آه و ناله راه ندازه و باعث شد که با لکنت بگه:
_پس اون قضیه... ی... کلید رو... از عمد... کردی؟

_خوشت نیومد؟ من که بدم نیومد. (من راضی، جونگکوک راضی، گور پدر ناراضی)

_آهه... واقعا کهههه... حشری بدبخت...
و محکم زد به سینه به سینه ی جونگکوک.

جونگکوک دستش رو از حرکت دادن وایسوند و با لحن طلبکارانه ای گفت:
_من؟ حشری؟ اون موقع؟ پس واقعا حشری ندیدی. بزار بهت نشون بدم که حشری واقعی چجوریه.

_نه... ببخشید... وللل..

جونگکوک توی یه حرکت بلیز تهیونگ رو در اورد و مثل یه تشنه که تازه به آب رسیده شروع به مارک کردنش کرد.

_جونگکوک... آه... بسه.
نکن... آه... تو مستی نمی فهمی داری چیکار می‌کنی بعد پشیمون میشی. اصلا یادت نمی...

حرف تهیونگ نصفه موند چون جونگکوک یه گاز محکم از نیپلاش گرفت.

_کمتر حرف بزن بیشتر از اون ناله خوشگلات برام بکن

جونگکوک بعد از چنتا مک و گاز دیگه از ترقوه ی تهیونگ دل کند و به صحنه‌ی روبروش خیره شد. جونگکوک شاید یکم توی حال خودش نبود ولی اصلا احساس نمی کرد بعدا از این کارش پشیمون بشه. آخه به اون بدن کاراملی جذاب و نیپل های قهوه ای نگاه کن. به کمر باریک پسر نگاه کن. به اون قیافه‌ی جذاب و مو های قهوه ای که روی صورتش پخش شده بود و چشم های قهوه ای سوخته ی خمارش رو پوشنده بود نگاه کن. چطور می‌توانست اینا رو از خودش محروم کنه؟

jälkiistunto (Detention)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora