"هر دوتاتون یک ساعت jälkiistunto می گیرین و بخاطر اینکه با هم آشتی کنید، برای روز استقلال فنلاند شما باید با هم برقصید."
تهیونگ تقریبا داد زد:
"چی؟"چشم های تهیونگ از تعجب گرد شد. با خودش فکر کرد:
'نه من به هیج عنوان با جونگکوک نمی رقصم ترجیح می دم بمیرم ولی اوم کارو نکنم ناسلامتی هم من الان زدم دماغ جونگکوک رو پکوندم و هم جونگکوک فک و گونه ی منو زده پایین اورده.'تهیونگ سعی کرد که عصبانیتش رو کنترل کنه که با بی ادبی جواب معلم رو نده:
"خانم با تمام احترامی که به شما قائلم من اون کارو نمی کنم. یعنی منظورم اینه که نمی تونم بکنم. آخه من و اون... از خود راضی؟ اونم پارتنر رقص؟"جونگکوک که تا الان داشت اتفاقاتی که توی توی چند ثانیه گذشته اتفاق افتاده بود رو هضم می کرد بلاخره دهنشو باز کرد و به تهیونگ غرید:
"فقط یک بار دیگه منو از خودراضی صدا کن که بهت نشون بدم از دست جئون جونگکوک چه کار هایی بر میاد."تهیونگ که دلش می خواست لج جونگکوک رو در بیاره، گفت:
"از خودراضی. حالا چیکار می خوای بکنی؟ دعوام کنی؟ کتکم بزنی؟ بولیم کنی؟"جونگکوک که از شدت عصبانیت قرمز شده بود گفت:
"نشونت می دم" و با سرعت سعی کرد خودشو به تهیونگ برسونه، که معلم داد زد:
"با هر دوتاتونم، گمشید برید دفتر ببینم اونجا روتون می شه از این کارا بکنید یا نه. اینجا طویله نیست که دارین عین انسانای اولیه اینجوری دعوا می کنید و کلاسو رو سرتون گذاشتین."کل کلاس توی سکوت فرو رفت. همه ی بچه های توی کلاس تعجب کرده بودن. تا حالا کاترین رو انقدر عصبانی ندیده بودن.
کاترین دوباره با لحن عصبانی ای گفت:
"نمیشنوید؟ گفتم بیرون."تهیونگ که فهمید معلم از دستشون خیلی عصبانی شده با لحن آرومی گفت:
"واقعا متاسفم خانم. یک لحضه کنترلم رو از دست دادم. دیگه تکرار نمی شه. پس می شه لطفا از قسمت رقص بگذرید؟"ولی جونگکوک برعکس تهیونگ، اصلا بدون اینکه اهمیتی بده بلند شد و از کلاس رفت بیرون به سمت دفتر. یعنی اصلا برای جونگکوک مهم نبود اونا باید با هم رقص کاپلی بکنن؟
کاترین لحنش یکم نرم تر شد و جواب داد:
"نمی شه این به عنوان تنبیه شماست. حالا تو هم برو دفتر."تهیونگ دیگه نا امید شد. مثل اینکه کاری از دستش بر نمی اومد. پس بلد شد و رفت به سمت دفتر.
◇◇◇◇◇◇◇◇◇
حدود یه ۱۵ دقیقه ای هست که تهیونگ و جونگکوک توی دفتر نشستن و مدیر هی داره نصیحتشون می کنه تا بلاخره گفت الان به والدینتون زنگ می زنم و اونا رو توی جریان می زارم.
تهیونگ تعجب کرد آخه چرا؟ اون فقط یه دعوای کوچولو بود. اونقدرا هم مهم نبوده که انقدر سخت بگیرن و بخوان به والدین زنگ بزنن.
ESTÁS LEYENDO
jälkiistunto (Detention)
Fanficعجیبه امروز با پسری که اصلا فکرشو نمی کردم کار خلافی توی مدرسه بکنه، توی تنبیه بودم... این فیک هم یکی از همون کلیشه های مدرسه ای همیشگی هست ولی اکثر فیکای مدرسه ای دیگه توی فضای دبیرستان های کره یا آمریکا اتفاق میوفته. ولی ما قراره یه سفر کوتاهی به...