حدودا ساعت ۵ صبح تهیونگ از خواب بیدار شد و دید که اصلا اینجا رو نمیشناسه. درد عجیبی توی ناحیه ی کمر داشت . انگار که داشت کمرش از وسط نصف میشد.
حس کرد که یه چیزی بقلش نفس میکشه بقلش رو نگاه کرد جونگکوک رو دیده که فقط با یه باکسر غرق خواب بود. اول خواست جیغ بزنه ولی بعد همهی اتفاقاتی چند ساعت پیش یادش اومد.هرچی فکر میکرد یادش نمیومد کی یکی از هودی و باکسرهای جونگکوک رو پوشیده بود؟ اصلا کی حموم رفته بود؟ چون کاملا تمیز بود. یه لحظه یه چیزایی به ذهنش رسید و دستش رو جلو دهنش گذاشت و آروم زمزمه کرد:
_نکنه اون از خود راض_ نه امکان ندارد.
به هرحال باید زودتر از اینجا برم.نگاهی به لباساش انداخت که هنوز پایین تخت از دیشب مونده بود. بلیزش پاره شده بود و اوضاع شلوارش هم تعریفی نداشت با خودش به جونگکوک گفت:
_وحشی بدبخت (انگار یادش رفته خودش اجازه داده 🐒🐒)بیخیال لباساش شد و فقط گوشیش رو برداشت و زد بیرون. به پذیرایی خونه رسید که میخواست از خونه بیرون بره صدای یکی متوقفش کرد.
_شما باید دوست برادرم باشید که دیشب اوردیش؟
تهیونگ برگشت و پشتش رو نگاه کرد یه پسری حدود بیست و خورده ای ساله وایساده بود. گفت برادرم؟ پس باید رییس خواهرش باشه. بعد یادش اومد فقط باکسر و یه هودی اورسایز تنشه. اونقدا هم وضعیت خوبی برای دیدار اول نیس. هست؟ (نه داداش راحت باش)
_بله دیشب جونگکوک مست بود اومد محل کار من و خوابش برد. منم آوردنش خونه و متاسفانه خوابم برد.
_اره من اون تایم خونه نبودم حدودا یه ساعته رسیدم ولی از خدمتکارا شنیدم که یکی اوردتش کلا کار هر روزشه عادت کردم.
تهیونگ نمی دوست چرا ولی اخماش تو هم رفت. اول، اینکه اگه اون تا الان شرکت بوده پس خواهرشم مجبور بوده به خاطرش اونجا بمونه و احتمالا تازه رسیده خونه و الان داره از نگرانی سکته میکنه.
دوم، می دونست جونگکوک کلا اسم پلی بوی مدرسه رو به دوش میکشه ولی ته دلش نمی خواست... یعنی فک میکرد جونگکوک حسی چی_ واقعا چقد احمق بود جونگکوک با همه همین کارو میکنه هیچی بینشون نبود._راستی به هر حال من لئو هستم.
_اه ببخشید کلا یادم رفت منم تهیونگم.
_خوشبختم مزاحمت نمیشم می تونی بری... به نظرت بهتر نیس یه شلواری چیزی ببپوشی؟ داره برف میاد منفیه یه درجس. زمستون تو راهه. بیا اینو بگیر. اشکال نداره.
تهیونگ داشت از خجالت آب میشد. چندبار دهنشو باز کرد که یه بهونه ای سر هم کنه ولی هیچی به ذهنش نرسیده پس سکوت رو ترجیح داد و سریع شلوار رو گرفت، تشکری کرد و توی یه حرکت پوشیدش.
_از دیدنتون خوشحال شدم. خدافظ
و سریع بیرون زد یه تاکسی گرفت تا برگرده خونه. کل راه توی تاکسی داشت به این فکر میکرد که چرا این کارو کرده معلومه که جونگکوک فقط به عنوان یه وسیله برای ارضا بهش نگاه کرده و تامام. تموم تلاشش رو کرد بقضش نترکه. حدقلا توی تاکسی نه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
jälkiistunto (Detention)
Fanficعجیبه امروز با پسری که اصلا فکرشو نمی کردم کار خلافی توی مدرسه بکنه، توی تنبیه بودم... این فیک هم یکی از همون کلیشه های مدرسه ای همیشگی هست ولی اکثر فیکای مدرسه ای دیگه توی فضای دبیرستان های کره یا آمریکا اتفاق میوفته. ولی ما قراره یه سفر کوتاهی به...