solution

146 21 2
                                    

ته خودش هم نفهمید چجوری از اون خونه بیرون رفت. فقط بلند شد و کیفش که توش کلید و پولاش بود رو برداشت و از اون خونه بیرون زد و سوار تاکسی شد که بره سمت خونه کوک.

توی راه تازه متوجه شد که امروز شیفت شب داشت و با این اوضاع و احوال عمرا حال سر و کله زدن با به مشت مشتری مست که بعد از ده بار بالا اوردن گشنه‌شون شده و یاد غذا اوفتادن رو داشته باشه. برای همین همینجوری توی راه به جنی پیام داد که امروز نمیتونه بیاد و گوشی رو پرت کرد توی کیفش.

خودش هم نمی‌دونست با خودش چند چنده. اصلا چرا داره می‌ره پیش کوک؟ آره شاید بتونه با کمک کوک اون نامه ای که توی سابقه ی لیسا ثبت شده رو بر داره ولی که چی؟ خودش می‌دونست اینا همش یه بهونه‌ست اون فقط میخواست پیش دوست پسرش باشه این یه فکت کاملا ثابت شده برای ته بود. اون داشت کی رو گول میزد؟  ته نمیتونست توصیف کنه چرا ولی انگار این یه واکنش کاملا غیر ارادی بود.

ته میخواست خودشو دل داری بده که شاید الان دیپورت بشه ولی بعداً وقتی لیسا کار پیدا کرد، دوباره می‌تونه برگرده. ولی کی رو داشت گول میزد؟ خودش به خوبی میدونست اگه دیپورت بشه دیگه راه برگشتی به فنلاند نبود.

بلاخره بعد از یه عالمه منفی بافی به عمارت کوک اینا رسیدن. اصلا انقدر عجله کرده بود که یادش رفته بود به کوک زنگ بزنه. شاید اصلا خونه بر نگشته بود. شاید رفته بود خونه ی یونگی یا چا اون. ولی خب دیگه تا اینجا اومده بود. زنگ در عمارت رو زد و یک خانم میان سال که ته حدس میزد یکی از خدمتکارا باشه، در رو باز کرد.

_سلام. ببخشید مزاحم شدم من دوست کوک هستم اومدم که ببینمش.

خدمتکار یه نگاهی به ته انداخت و یهو در رو بست. یعنی کاملا با ته عین یه مگس مزاحم رفتار کرد. واقعا ته با خودش چی فکر کرده بود معلومه اون در رو روی هر کسی باز نمیکنه.  گوشیش رو در اورد و به کوک زنگ زد. این بشر هیچ وقت که بهش زنگ میزدی جواب نمی‌داد ولی خب نمی‌دونم امروز یکی از اون روزایی بود که هر ده هزار سال یکبار پیش می‌آمد.

_یا پوپو کوچولو همین الان میای در خونتونو باز میکنی دم درم.
ته تا تماس وصل شد گفت.

_اخی اقا کوچولو دو دقیقه هم نگذشته دلش تنگ شد.

_باز میکنی یا بازت کنم. کارم جدی‌ه.
تا ته داشت اینو میگفت در خودکار باز شد.

_بیایید داخل آقا کوچولو تا بفهمیم آخر کی باز میشه.
ته آهی از سر افسوس کشید و بدون اینکه چیزی بگه تماس رو قطع کرد.

تا پاشو توی خونه گذاشت یکی از خدمتکارای دیگه به ته گفت:
_اقای جئون گفتند که توی اتاقی که دفعه ی پیش همو دیدید منتظرن.

ته میخواست بزنه زیر خنده. الان به پوپو کوچولوش گفت آقای جئون؟ این لقب رو جوری گفته انگار که کوک حالا چه آدم بزرگی هست. عین نقش اول مرد توی کی دراما ها که یه CEO بزرگ و کله گنده بود.

jälkiistunto (Detention)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt