accident

272 47 5
                                    

امروز روزیه که تهیونگ دلش می خواست هیچ وقت نرسه. امروز روز تمرین رقصشون برای روز استقلال فنلاند بود. و قرار بود که توی زنگ ورزش انجام بدن. و حالا تهیونگ بخاطر یک مشت و یکم خون ریزی باید با جونگکوک می رقصید.

به نظر تهیونگ اصلا انصاف نبود. آخه این چه قانون مسخره ایه که وقتی دونفر با هم دعوا می کنن اونا رو پارتنر رقص می کنن. الان واقعا تهیونگ دلش می خواست اونی که این قانون مسخره به ذهنش رسیده رو خفه کنه.

زنگ اول تموم شد و تهیونگ مثل همیشه رفت پیش جیمین که زنگ تفریح رو با هم باشن. تا تهیونگ رسید به جیمین، دید جیمین یه قیافه ی عجیبی گرفته بود. این قیافه رو فقط وقتی می گرفت که درتی مایند شده بود.

"جیمین چی شده دوباره؟"

"هیجان زده ای، نه؟"

"یادم نمیاد که باید امروز برای چیزی هیجان زده باشم. اتفاق خاصی قراره بیوفته؟"
تهیونگ خوب می دونست منظور جیمین چیه و می دونست جیمین فقط قصد دست انداختنش رو داره و خودش رو به اون راه زد.

"البته که اتفاق مهمی قراره بیوفته، قراره با عشقت برقصی. من به جای تو هیجان دارم."
جیمین که می دونست اگه فرار نکنه مثل سگ کتک می خوره مثل برق فرار کرد.

"یا جیمیننننن می خوای بمیری؟"
تهیونگ گفت و دنبال جیمین گذاشت. اون دوتا درست مثل موش و گربه داشتن دور مدرسه رو مچرخیدن. تا اینکه یونگی و چا اون یهویی جلوشون سبز شدن. جیمین که یونگی رو ندیده بود، محکم خورد بهش و دوتایی اوفتادن رو هم. جونگکوکم تا چا اون رو دید تمام تلاشش رو کرد که وایسه ولی چون کفش پاش نبود و زمین سرامیک بود لیز خورد و اونم افتاد رو چا اون.

جونگکوک تا افتاد سریع از روی چا اون بلند شد. ولی دیر شده بود همه ی دخترا داشتن بهشون نگا می کردن توی چشم اکثرشون هم حسادت بود.

ولی یونگی و جیمین همونجوری خشکشون زده بود. جیمین بخاطر شدت بخورد، تمام بدنش درد می کرد و اصلا پاهاش رو نمی تونست حس کنه.

تهیونگ سریع گوشیش رو در آورد و از اون صحنه عکس گرفت. حدود همه‌ی کلاس کلاس دهمی ها هم اونجا وایساده بودن و اون صحنه رو نگا می کردن.
"جیمین قراره تا مدت ها ازت با این عکس باج بگیریم."

"یاااا تهیونگ فک کنم پاهام شکست، اونوقت تو داری عکس می گیری؟"
جیمین با صدایی که پر از درد گفت.

"میگم جیمین نمی خوای از روی من بلد شی؟ دارم له می شم با اینکه اندازه یه برگ کاه وزن داری ولی حس بدی داره و اصلا هم صحنه ی خوبی نیس."
یونگی که زیر جیمین گیر کرده بود، گفت. و سعی کرد جیمین رو از روش تکون بده.

تا یونگی اینو گفت جیمین متوجه شد تو چه شرایطی هست. و سرخ شد.
"یااا تهیونگ اونجا واینستا و هر هر بخند و چیلیک و چیلیک عکس بگیر، بیا کمک کن بلد شم."

jälkiistunto (Detention)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant