daily life

307 37 2
                                    

تهیونگ برگشت خونه. تا رفت تو خونه خواهرشو دید که داشت قهوه‌ی روزانه رو می خورد. تا صدای در رو شنید رو به تهیونگ کرد و گفت:
" سلاممم. اولین روزت توی مدرسه چطور بود؟"

تهیونگ با نه یه لحن ذوق کرده و نه با یه لحن ناراحت جواب داد:
"خوب بود. نرمال بود."

لیسا اخماشو در هم کرد و گفت:
"این چه قیافه ای که گرفتی، عین یه لشکر شکست خورده؟ باهات بد رفتار کردن؟ اذیتت کردن؟ نژاد پرست بودن؟ یا... نههه، نکنه قلدری کردن؟ بگو اگه کاری کردن برم پدرشونو در بیارم. فقط اسمشونو بگو. خدا می دونه که چه کاری باهاشون می کنم. چطور جرئت کردن که برادر منو اذیت کنن؟"

لیسا این چنتا جمله رو آنقدر سریع گفت که انگار داره رپ می خونه در حدی که تهیونگ وقت نکرد که بهش بگه اصلا قضیه این نیست و نیاز نیست از این فکرا بکنه.

بلاخره که لیسا دست از حرف زدن برداشت، تهیونگ جوابشو داد:
"این چه فکرایی که تو می کنی؟ آخه کی می خواد منو بولی کنه؟ یه چیزی میگیا. من خودم توی کره یه پا بولی بودم. نگران نباش کسی زورش به من نمی رسه."

لیسا با لحن نگرانی جواب داد:
"اخه تو فنلاند بیشتر از کره قلدری می کنن و می دونی..."

تهیونگ وسط حرف لیسا پرید و گفت:
"لیسا، نگران من نباش من از پس خودم بر میام."

لیسا که دیگه اون رگه ی نارحتی از صورتش محو شده بود، گفت:
"اوکی، ولی اگه هر اتفاقی افتاد بیا و بهم بگو. حالا بگذریم باید بیای بشینی از سیر تا پیازه اتفاقاتی که افتاد تو مدرسه رو بهم بگی."

تهیونگ رفت و روی مبل لم داد و همه چیز رو به خواهرش گفت. ولی البته که یه قسمتایی رو سانسور کرد. مثلا اتفاقات و مکالماتش با جونگکوک.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇

چند ماه گذشت. روز ها همش مثل هم شده بودن. تهیونگ توی روزمرگی عجیبی گیر افتاد بود. همه ی روزا شبیه هم بودن.
می رفت مدرسه درس می خوند، زنگ تفریحا رو با جیمین می گذروند. توی زنگ تفریحا بخاطر جیمین حدودا با همه ی بچه های هم پاییه ایش دوست شده بود و حرف می زد ولی با جیمین دوست های خیلی نزدیکی بودن. همش با هم بودن تو زنگ تفریح، سر کلاس، تو گروه بندیا، سر زنگ غذا، همه جا. دیگه بخاطر جیمین، کسی به چشم یک تازه وارد بهش نگاه نمی کرد.

با جونگکوکم یه چند باری هم کلام شده بود. ولی بیشتر به هم تیکه انداخته بودن و همو مسخره کرده بودن. یکی نمی دونست فک می کرد اینا از بچگی دشمنای خونی همدیگه بودن.

خلاصه زندگیش شده بود اینا. اتفاق خاصی براش نیوفتاده بود. کلا به همه چی عادت کرده بود.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

امروز که رفت مدرسه، سر کلاس اینگلیسی که با معلم پایه ی خودشون بودن معلم سه تا خبر بهشون داد. اول اینکه حدود دو هفته ی دیگه یه رقص برای روز استقلال فنلاند دارن. دوم اینکه بعد تعطیلات کریسمس کل کلاس دهمی ها رو می برن اردو به مدت سه روز فرانسه. و سومی اینکه اونا می تونن از طرف مدرسه برن سر کار های پاره وقت، توی وقت های آزادشون توی آخر هفته.

همه ی خبرا برای تهیونگ عجیب و هیجان انگیز بود. اول، که رقص. تهیونگ فقط این نوع رقصا رو توی فیلم های تاریخی که از روسیه و اینا درست می کردن دیده بود. و تو کره از اینا نداشتن.

دوم، اردو و رفتن فرانسه. خیلی برای تهیونگ هیجان انگیز بود، چون تهیونگ تا حالا به فرانسه نرفته بود و خیلی دلش می خواست بره. و یک چیز دیگه اینه که با دوستای جدیدش می ره و می تونن حصابی خوش بگذرونن. اون تا حالا توی کره از طرف مدرسه به مسافرت رفته بودن، ولی هیچ وقتی از طرف مدرسه به یه کشور دیگه نرفته بود.

و آخری تهیونگ خیلی دلش می خواست که یه کار پاره وقت داشته باشه. واقعا هم ایده ی خوبی بود. اون می تونست از این روزمرگی که توش گیرافتاده در بیاد. و اینکه می تونه از عزاب وژدانی که داره به خواطر اینکه لیسا همه ی مخارجش رو میده کم کنه با حقوقی که میدن.

پس رفت و برگه ی ثبت نام برای کار پاره وقت رو گرفت از معلم. باید بره خونه و چک کنه کجا های می تونه و دلش میخواد کار کنه. تا اونجایی که فهمیده بود می تونست توی سوپر مارکت های زنجیره ای که مال شهرداریه یا توی مال های بزرگ که مال دولته کار کنه. و خوبه چون اون جاها دولتیه، پس یعنی هم تایم کاریش زیاد نیس و هم پول خوبی می دن نصبت به شغل های آزاد.
تهیوگ همینطور که داشت به اینا فکر می کرد، برگشت که سر جاش بشینه، که جونگکوک با لحن تمسخر آمیزی گفت:
"ببین کی مشکل مالی پیدا کرده و می خواد بره حمالی کنه."

تهیونگ که دیگه از دست این زخم زبون های جونگکوک خسته شده بود روشو بهش کرد و با یک نگاه جدی بهش گفت:
"جرئت داری یه بار دیگه اونی که گفتی و تکرار کن."

جونگکوک که داشت لذت می برد از رفتن روی مخ تهیونگ دوباره تکرار کرد:
"ببینید، حمال داره من، جئون جونگکوک رو تهدید می کنه."

تهیونگ که دیگه کاسه ی صبرش لبریز شده بود با دو قدم بلند خودشو با سرعت به جونگکوک رسوند و یه مشت صاف زد تو صورتش که باعث شد دماغ جونگکوک شروع به خون اومدن بکنه و دست تهیونگ هم خونی بشه.

جونگکوک دستش رو کشید به دماغش و وقتی چشمش به دست خونیش خورد زیر لب زمزمه کرد:
"چطور جرئت کردی به صورت قشنگ من دست بزنی."

و همون موقع یه مشتم جونگکوک به تهیونگ زد ولی اون مشتش به گونه ی تهیونگ خورد.

هر دوتاشون دوباره خواستن به اون‌ یکی حمله‌ور شن، که چان اون و یونگی جلوی جونگکوک و جیمین جلوی تهیونگ رو گرفت.

وقتی آتیش خشم دوتاییشون یکم خوابید معلم سر هر دوتاشون داد زد و گفت:
"هر دوتاتون یک ساعت jälkiistunto می گیرین و بخاطر اینکه با هم آشتی کنید، برای روز استقلال فنلاند شما باید با هم برقصید."

◇◇◇◇◇◇◇◇

خب اینم از این پارت

کلا توی مدارس فنلاند یک رسمی هست برای روز استقلال فنلاند دانش آموزا یک رقص گروهی دارن و بعضی وقتا اگه دو نفر خیلی بد با هم دعوا کنن برای اینکه با هم آشتی کنن اونا رو پارتر هم توی اون رقص می کنن. حالا نمونشم براتون می زارم.

خب سی یو تا پارت بعدی خدافظظ.

jälkiistunto (Detention)Where stories live. Discover now