روز بعد وقتی ته بیدار شد جیم کنارش نبود از همون اولشم دلشوره بدی تو جونش افتاده بود
آلفا تا صبحونه نمیخورد جایی نمیرفت
اروم بلند شد و دنبالش گشت هیچ جا نبود
کجا رفته بود ک به کسی نگفته بود
چون ملکه و یون سو توی سرسرا داشتن چایی میخوردن مجبور شد برگرده اتاق
کمرش بهتر شده بود و همش بخاطر آلفا بود
دیشب با گریه مامانشو میخواست و آلفا نوازشش میکرد و میگف میبرتش ببینتشون
اگر میدونس یه مارک آلفارو از این رو به اون رو میکنه زودتر ازش درخواست میکرد
یه ربع بعد بود ک جسم رنجور آلفا وارد حیاط شد
سر و صورت و بدنش گلی و کثیف بود و پهلوش زخم برداشته بود
حالش اصلا خوب نبود
ملکه و یون سو از پنجره نگاهش کردن
یون سو پقی زد زیر خنده قیافه اون مرد افتضاح شده بود
ملکه با حالت منزجر کننده ای گف
-پارک جیمین! این چه وضعیه! نگا کن رد پاش و ببین...حالا باید جرج دوباره پارکتارو بشوره
جیم اروم روی زمین نشست چون توان نداشت وایسه
سربازی نزدیکش اومد
-ملکه شاهزاده زخم برداشتن
-خب ک چی؟ اون یه آلفاعه از پسش برمیاد! تا دم مرگ نره و برگرده ک مرد نمیشه
انرژی جیم با شنیدن حرفای مادرش بیشتر تحلیل میرفت
مادری ک اونو دست مربی سنگدلی میسپرد تا اگر درسشو خوب یاد نگرفته کتکش بزنه و اگر میدید کتک خورده خودشم بابت بی عرضگیش میزدش
-بلند شو برو حموم...شبیه یه تپه گل شدی
و بعد با یون سو خندیدن
جیمین با توانی ک براش مونده بود اسم امگاشو زمزمه کرد
سرباز رو به ملکه گفت
-امگاشونو صدا کنید بانوی من
خنده اون دونفر رفع شد ملکه با غیض گف
-امگات خوابه...خودت باید پاشی کسی کمکت نمیکنه
در حالی ک جفتشون دیدن ته بیدار بود و دنبال آلفاش میگشت
گلای امید جیم سوخته شده بود داشت بیهوش میشد و از رمق میوفتاد ک یهو در باز شد
اونقدر صداش زیاد بود ک چشماشو دوباره باز کرد
امگاش با نفس نفس بهش خیره بود
با دیدن اون توی اون وضع سریع سمتش دوید و روی زمین فرود اومد و آلفاشو بغل کردMoje more....
جیم کامل گلی بود و ته اونو به خودش چسبونده بود وقتی دید تکه ای از جونش بهش چسبیده اروم سرشو رو شونه اون گذاشت و نفساشو بیرون داد
Moje more...
ته تند تند سرشو نوازش میکرد و بدنشو چک میکرد
-هیششش...هیشششش چیزی نیس...هیچی نیس
به پهلوی آلفا رسید ک خونریزی داشت قلبش یه ضربان جا انداخت
-زود باش به سربازا بگو بیان ببریمش اتاق...زود باش!
سرباز سریع بقیه رو خبر کرد و الفارو بلند کردن
ته توی راهرو بلند اسم دکتر و فریاد میزد انگار ک کسی آتیش گرفته باشه دکتر سراسیمه بیرون اومدMoje more...
ملکه و یون سو با خشم و نفرت به دویدنای اون امگا خیره بودن و یون سو طبق معمول ناخناشو میجویید
-قربان رو تختیتون...
سربازا نگران روتختی سفید ته بودن ک یهو ته داد زد
-بزاریدش رو تخت!
تا گذاشتنش بالا سرش اومد و دکترم سریع لباس مرد و جر داد
جای چنگ بزرگی روی پهلوش بود
-جای چنگ شغاله به احتمال زیاد
ته اروم به گونه های جیم زد
-آلفا؟ آلفا؟ به من نگا کن...به من!
چشمای جیم با ناتوانی باز شد و به اون نگاه کرد
اونم مثه خودش گلی شده بود و لباسش گند خورده بود
YOU ARE READING
White Bunny
Fanfiction-تو اونو کشتی....چرا منو نمیکشی جیمین...نتونستی معشوقتو بکشی برای همین اونو کشتی! تو یه ترسویی! -برو! برو پسر پارک خونخوار! برو به مادر عفریتت بگو ک من سر پسرم شوخی ندارم برو بهش بگو کیم اعلام جنگ کرده! -ولی من تهیونگ و دوست دارم! -تو خون ریختی پارک...